part:1
پارت 1)
تموم وجودشو شک و شوکه فرا گرفته بود!...
اون ... الفایی نبود که به این راحتی گول بخوره... درسته!؟...
هرچندم باشه... اون یه الفای خون خالص بود!
از اون گذشته...
اون کاملا به امگا کوچولوش اعتماد داشت...
ولی!!!....
چی میشد اگه اون امگا کوچولوش تا این وقت شب هنوزم به خونه نیمده بود ...
باید... دلیل قانع کننده ای براش میداشت... !
وگرنه مجبور بود تا جایی که تیرگی شب... مثل تیرگی قلب الفاش که فقط با وجود ا/ت جاش رو به روشنایی میداد....؛ جاش رو به صبح روشن بده... زیر الفای خون خالصش... جون بده!
اما با وجود تمام اینا... اون امگای کله خراب... هنوزم ادب نشده بود و تا این موقع شب دیر کرده بود...
با نیشخندی که روی لباش از سر تمسخر شکل میگرفت... برای بار هزارم... ساعت مچی گرون قیمتی رو که به اون دستای عضلانی و کشیدش بسته شده بود رو چک کرد...
و با دیدن ساعت... پزخندشو عمیق تر کرد...
کم کم... خشم الفای خون خالصش... داشت مثل کوه اتشفشانی که پر شده از مواد مذاب و هر لحظه میخاد فوران کنه.... بیشتر میشد....
تو همین افکار بود که صدای مست امگای کوچولوش که بوی الکلی که گرفته بود تا جایی که الفاش عصبانی نشسته بود هم میومد... توجه اونو به خودش جلب کرد!
+... اوم... ددی من ...اومدم
فقط همین جمله کافی بود تا اون الفایی که حالا داشت به تنبیه های سخت برای امگاش فکر میکرد رو بیشتر تحریک کنه و باعث بشه با سرعت بیشتری به سمت اون امگا قدم برداره ...
امگای مطیعمون... حالا داشت تلو تلو خوران به سمت الفاش میومد و با خنده ای که معلوم بود اثر زیاده روی کردن تو مشروب به الفایی که هرلحظه ممکن بود اون امگا رو به کشتن بده... لبخند بازی زد و با لحن تمسخرانه ای به الفای روبروش گفت
+... فک کنم یکم... هع... زیادی روی کردم...
-تا الان کجا بودی... امگا؟
این رو گفت و دوباره افکارش با تنبیه های سختی که در نظر گرفته بود پر شد....
امگا که حالا با این لحن سرد و جدی ددیش رو به رو شده بود... میتونست تو همون حالت مست هم بفهمه که تنبیه های سختی در انتظارش... هرچند اون به این تنبیه ها عادت داشت... ولی اینبار ممکن بود ماجرا خیلی جدی تر از یه تنبیه ساده باشه!!!
چون اون امگای مست بی خبر از رد بوی الفایی که تو بار باهاش لا*س میزد روی تمام بدن و لباساش بود!...
شاید اون امگا بی خبر از هر چیزی... داشت خودش با پای خودش تو دام الفاش میرفت!
هرچند اون تکون دادن سرش رو به جواب دادن سوال الفاش ترجیح داد... و تلو تلو خوران به سمت اشپزخونه راه افتاد... یکم قهوه میتونست حالشو بهتر کنه...
ولی... فقط با یک قدم دیگ که به سمت الفاش برداشت تا از کنار اون رد بشه و به اشپز خونه برسه ... مشام تیز الفای خون خالصش... که داشت تموم تلاشش رو میکرد تا اون امگای سک*یشو به فا*ک نده.....
(پایان پارت 1)
تموم وجودشو شک و شوکه فرا گرفته بود!...
اون ... الفایی نبود که به این راحتی گول بخوره... درسته!؟...
هرچندم باشه... اون یه الفای خون خالص بود!
از اون گذشته...
اون کاملا به امگا کوچولوش اعتماد داشت...
ولی!!!....
چی میشد اگه اون امگا کوچولوش تا این وقت شب هنوزم به خونه نیمده بود ...
باید... دلیل قانع کننده ای براش میداشت... !
وگرنه مجبور بود تا جایی که تیرگی شب... مثل تیرگی قلب الفاش که فقط با وجود ا/ت جاش رو به روشنایی میداد....؛ جاش رو به صبح روشن بده... زیر الفای خون خالصش... جون بده!
اما با وجود تمام اینا... اون امگای کله خراب... هنوزم ادب نشده بود و تا این موقع شب دیر کرده بود...
با نیشخندی که روی لباش از سر تمسخر شکل میگرفت... برای بار هزارم... ساعت مچی گرون قیمتی رو که به اون دستای عضلانی و کشیدش بسته شده بود رو چک کرد...
و با دیدن ساعت... پزخندشو عمیق تر کرد...
کم کم... خشم الفای خون خالصش... داشت مثل کوه اتشفشانی که پر شده از مواد مذاب و هر لحظه میخاد فوران کنه.... بیشتر میشد....
تو همین افکار بود که صدای مست امگای کوچولوش که بوی الکلی که گرفته بود تا جایی که الفاش عصبانی نشسته بود هم میومد... توجه اونو به خودش جلب کرد!
+... اوم... ددی من ...اومدم
فقط همین جمله کافی بود تا اون الفایی که حالا داشت به تنبیه های سخت برای امگاش فکر میکرد رو بیشتر تحریک کنه و باعث بشه با سرعت بیشتری به سمت اون امگا قدم برداره ...
امگای مطیعمون... حالا داشت تلو تلو خوران به سمت الفاش میومد و با خنده ای که معلوم بود اثر زیاده روی کردن تو مشروب به الفایی که هرلحظه ممکن بود اون امگا رو به کشتن بده... لبخند بازی زد و با لحن تمسخرانه ای به الفای روبروش گفت
+... فک کنم یکم... هع... زیادی روی کردم...
-تا الان کجا بودی... امگا؟
این رو گفت و دوباره افکارش با تنبیه های سختی که در نظر گرفته بود پر شد....
امگا که حالا با این لحن سرد و جدی ددیش رو به رو شده بود... میتونست تو همون حالت مست هم بفهمه که تنبیه های سختی در انتظارش... هرچند اون به این تنبیه ها عادت داشت... ولی اینبار ممکن بود ماجرا خیلی جدی تر از یه تنبیه ساده باشه!!!
چون اون امگای مست بی خبر از رد بوی الفایی که تو بار باهاش لا*س میزد روی تمام بدن و لباساش بود!...
شاید اون امگا بی خبر از هر چیزی... داشت خودش با پای خودش تو دام الفاش میرفت!
هرچند اون تکون دادن سرش رو به جواب دادن سوال الفاش ترجیح داد... و تلو تلو خوران به سمت اشپزخونه راه افتاد... یکم قهوه میتونست حالشو بهتر کنه...
ولی... فقط با یک قدم دیگ که به سمت الفاش برداشت تا از کنار اون رد بشه و به اشپز خونه برسه ... مشام تیز الفای خون خالصش... که داشت تموم تلاشش رو میکرد تا اون امگای سک*یشو به فا*ک نده.....
(پایان پارت 1)
۶.۹k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.