پشت نقابی باشکوه
(پشت نقابی باشکوه)
(Behind a Glorious Mask)
Part: 6
I: ایتالیایی
: کنجکاو شدم که قراره چطور پیش بره، این تازه اول و شروعشه.
صدای پیام گوشی اومد
: بلاخره.
گوشیو برداشت، باز کرد و پیامو چک کرد، دقیقا همون چیزی که میخواست.
یه پیام به یه نفر دیگه
فرستاد: آماده باش دارم میام، هنوز مونده.
پس گوشیو گذاشت رو میز و لیوان نوشیدنی رو برداشت
بعد خوردن کمی نوشیدنی، کاغذ و خودکار روی میز رو گرفت و امضا کرد و دوباره پوشه ی کاغذ رو بست
گوشیو گذاشت تو جیبش از جاش بلند شد و دست به جیب رفت سمت اتاق
وقتی وارد اتاق شد پرده هارو کشید تا یکم تاریک تر بشه
صندلی رو به تخت نزدیکتر کرد و نشست
کمی بعد یه نگاه به ساعتش انداخت و یقهی پیراهنش رو باز کرد
: دیگه اینقدر هم تاثیر شدیدی نداره.
دیگه خسته شد که خم شد و به زانوهاش تکیه کرد تا اینکه بلاخره یه صدایی شنید
سونهی: من...
: خونه ی منی.
که سونهی به خودش اومد و کلا تعحب کرده بود
سونهی: چرا اونوقت؟
: خودت چی فکر میکنی، منم دلم خوشگذرونی میخواست.
سونهی: ببینم تو
که جلوی حرف زدنشو گرفت
از روی صندلی بلند شد و رفت سمت تخت
اینقدر نزدیک شد که سونهی دوباره روی تخت افتاد و صورتاشون تقریبا باهم فاصله ای نداشت
(در گوشش): چه فکر کردی ها، فکر کردی میشینم رو به روت، به تیپ و قیافم مینازم تا حرفی که زدم خود به خود به اتفاق بیوفته؟... نه، چنین چیزی نیست. البته از اونایی هم نیستم که...
یه نگاه به اطراف و خود تخت انداخت
که سونهی متوجه منظورش شد.
: اینجوری نگاه میکنی، چیه؟ حالا شرایط فراهمه میخوای یه کیس هم بریم؟ هه، تو همین فکر باش.
پس بلند شد، یه لحظه حواس سونهی رو پرت کرد و رفت بیرون و درو از بیرون قفل کرد.
: فقط من به این جا میام، پس فکر و خیال اینکه یکی ممکنه بهت کمک کنه رو از سرت بیرون کن.
به یه اتاق دیگه رفت و وارد قسمت لباسا شد
لباساشو عوض کرد، بعد بستن دکمه های پیراهن و کراوات، کتشو پوشید و اومد بیرون
همون کاغد و خودکارو برداشت و رفت بیرون
با آسانسور رفت پایین و از پله های ورودی ساختمون هم پایین رفت
ماشین جلوش آماده بود
همون نفر،
بیرون منتظرش بود
سو: جناب، همه چیز آمادهست، حالا میتونیم بریم.
یه نیم نگاهی به دو کیفی که دست سو بود انداخت.
(با یه لبخند کوچیک و محو): مثل همیشه عالی مدیر سو تهیو، بریم.
سو، یه کیف کوچیک که وسایل توش بود رو داد و اونم پوشه کاغذ رو داخل اون گذاشت
سوار ماشین شد، سو هم پشت فرمون نشست و راه افتادن.
سو: همچنان با شما مخالفت میکنه، و البته که عوض کردن نظر اون و بقیشون کمی سخته.
(با لحنی مغرورانه) : اما، عوض کردن نظر، روش، عقیده و باور من از اونم سخت تره چون من همیشه سخت ترین راهو انتخاب میکنم. تا همینجا اوکیه خودم میانبرم رو میسازم.
سو: بله متوجه شدم.
بعد حدود ۲۰ مینی رسیدن
جلوی در، افرادش وایساده بودن وقتی مدیر سو شیشه رو پایین آورد
متوجهش شدن و گذاشتن که برن داخل پیاده شدن
سو بلافاصله یه چیزی رو برداشت و اومد نزدیک هیون
سو: عینک جدیدتون آماده شده بود و براتون آوردم.
عینک رو گرفت
: خوبه ممنون نسبت به قبلی بهتره، باید حواسم باشه که اتفاقی واسش نیوفته.
مستقیم رفت
به محض اینکه از در رفتن داخل متوجهشون شد
و داشت از پله ها پایین میومد
دانته: ببین کیا اینجان، یادمه که گفته بودم که آدرین دیگه حق نداره بیاد اینجا. I
: طوری ایتالیایی حرف میزنی انگار انگلیسی یادت رفته. E
دانته: ببینم برای چی اومدی؟ I
: مودبانه نیست که از مهمونات بپرسی برای چی اومدن درحالی که حتی نزاشتی پاشون از در جلوتر بیاد. I
دانته: خیل خب بیا. I
هر سه رفتن پشت بام
چندتای دیگه از افراد دانته اونجا هم بودن
اونو و دانته پشت میز نشستن و سو پشت هیون ایستاده بود
به محض اینکه اشاره کرد، سو اون یکی کیف که دست خودش بود رو گذاشت روی میز
دانته: این چیه؟ I
سو دوباره جلو اومد و قفلش و بعد درش رو باز کرد.
: گمونم چشم داری که ببینی چیه. I
دانته(غافلگیر): این... I
(Behind a Glorious Mask)
Part: 6
I: ایتالیایی
: کنجکاو شدم که قراره چطور پیش بره، این تازه اول و شروعشه.
صدای پیام گوشی اومد
: بلاخره.
گوشیو برداشت، باز کرد و پیامو چک کرد، دقیقا همون چیزی که میخواست.
یه پیام به یه نفر دیگه
فرستاد: آماده باش دارم میام، هنوز مونده.
پس گوشیو گذاشت رو میز و لیوان نوشیدنی رو برداشت
بعد خوردن کمی نوشیدنی، کاغذ و خودکار روی میز رو گرفت و امضا کرد و دوباره پوشه ی کاغذ رو بست
گوشیو گذاشت تو جیبش از جاش بلند شد و دست به جیب رفت سمت اتاق
وقتی وارد اتاق شد پرده هارو کشید تا یکم تاریک تر بشه
صندلی رو به تخت نزدیکتر کرد و نشست
کمی بعد یه نگاه به ساعتش انداخت و یقهی پیراهنش رو باز کرد
: دیگه اینقدر هم تاثیر شدیدی نداره.
دیگه خسته شد که خم شد و به زانوهاش تکیه کرد تا اینکه بلاخره یه صدایی شنید
سونهی: من...
: خونه ی منی.
که سونهی به خودش اومد و کلا تعحب کرده بود
سونهی: چرا اونوقت؟
: خودت چی فکر میکنی، منم دلم خوشگذرونی میخواست.
سونهی: ببینم تو
که جلوی حرف زدنشو گرفت
از روی صندلی بلند شد و رفت سمت تخت
اینقدر نزدیک شد که سونهی دوباره روی تخت افتاد و صورتاشون تقریبا باهم فاصله ای نداشت
(در گوشش): چه فکر کردی ها، فکر کردی میشینم رو به روت، به تیپ و قیافم مینازم تا حرفی که زدم خود به خود به اتفاق بیوفته؟... نه، چنین چیزی نیست. البته از اونایی هم نیستم که...
یه نگاه به اطراف و خود تخت انداخت
که سونهی متوجه منظورش شد.
: اینجوری نگاه میکنی، چیه؟ حالا شرایط فراهمه میخوای یه کیس هم بریم؟ هه، تو همین فکر باش.
پس بلند شد، یه لحظه حواس سونهی رو پرت کرد و رفت بیرون و درو از بیرون قفل کرد.
: فقط من به این جا میام، پس فکر و خیال اینکه یکی ممکنه بهت کمک کنه رو از سرت بیرون کن.
به یه اتاق دیگه رفت و وارد قسمت لباسا شد
لباساشو عوض کرد، بعد بستن دکمه های پیراهن و کراوات، کتشو پوشید و اومد بیرون
همون کاغد و خودکارو برداشت و رفت بیرون
با آسانسور رفت پایین و از پله های ورودی ساختمون هم پایین رفت
ماشین جلوش آماده بود
همون نفر،
بیرون منتظرش بود
سو: جناب، همه چیز آمادهست، حالا میتونیم بریم.
یه نیم نگاهی به دو کیفی که دست سو بود انداخت.
(با یه لبخند کوچیک و محو): مثل همیشه عالی مدیر سو تهیو، بریم.
سو، یه کیف کوچیک که وسایل توش بود رو داد و اونم پوشه کاغذ رو داخل اون گذاشت
سوار ماشین شد، سو هم پشت فرمون نشست و راه افتادن.
سو: همچنان با شما مخالفت میکنه، و البته که عوض کردن نظر اون و بقیشون کمی سخته.
(با لحنی مغرورانه) : اما، عوض کردن نظر، روش، عقیده و باور من از اونم سخت تره چون من همیشه سخت ترین راهو انتخاب میکنم. تا همینجا اوکیه خودم میانبرم رو میسازم.
سو: بله متوجه شدم.
بعد حدود ۲۰ مینی رسیدن
جلوی در، افرادش وایساده بودن وقتی مدیر سو شیشه رو پایین آورد
متوجهش شدن و گذاشتن که برن داخل پیاده شدن
سو بلافاصله یه چیزی رو برداشت و اومد نزدیک هیون
سو: عینک جدیدتون آماده شده بود و براتون آوردم.
عینک رو گرفت
: خوبه ممنون نسبت به قبلی بهتره، باید حواسم باشه که اتفاقی واسش نیوفته.
مستقیم رفت
به محض اینکه از در رفتن داخل متوجهشون شد
و داشت از پله ها پایین میومد
دانته: ببین کیا اینجان، یادمه که گفته بودم که آدرین دیگه حق نداره بیاد اینجا. I
: طوری ایتالیایی حرف میزنی انگار انگلیسی یادت رفته. E
دانته: ببینم برای چی اومدی؟ I
: مودبانه نیست که از مهمونات بپرسی برای چی اومدن درحالی که حتی نزاشتی پاشون از در جلوتر بیاد. I
دانته: خیل خب بیا. I
هر سه رفتن پشت بام
چندتای دیگه از افراد دانته اونجا هم بودن
اونو و دانته پشت میز نشستن و سو پشت هیون ایستاده بود
به محض اینکه اشاره کرد، سو اون یکی کیف که دست خودش بود رو گذاشت روی میز
دانته: این چیه؟ I
سو دوباره جلو اومد و قفلش و بعد درش رو باز کرد.
: گمونم چشم داری که ببینی چیه. I
دانته(غافلگیر): این... I
- ۴.۵k
- ۲۱ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط