تکپارای ال آی

های‌من‌ال‌آیم
یه‌دختر‌زیبا‌وخوش‌اخلاق‌من‌۷سالی‌میشه
که‌با‌تهیونگ‌ازدواج‌کردم‌اون‌خیلی‌مهربون‌و‌خوش‌اخلاق
بود‌اما‌وقتی‌دخترمون‌بدنیا‌اومد
اخلاق‌و‌رفتارش‌۳۶۰درجه‌تقیر‌کرد‌
دختر‌من‌۳سالشه‌تو‌این‌۳سال
تهیونگ‌هر‌شب‌دیر‌میاد
هر‌وقتم‌خونس‌وطعتیله
یامدام‌تلوزیون‌میبینه
یا‌خوابه‌وهربار‌‌دختر‌م‌میره
پیشش‌میگه‌عزیزم‌بابایی‌خسته
کل‌حرفش‌به‌اون‌بچه‌اینه‌
جنی*اسم‌دخترشون*:مامان
ال‌آی:جانم
جنی:بابایی‌منو‌دوس‌نداره‌
ال‌آی:خیلیم‌دوست‌داره‌چرا‌همچین‌حرفی‌میزنی
جنی:اخه‌بابا‌هایه‌دوستام‌همیشه‌با‌دختراشون
بازی‌میکنن‌ولی‌بابایی‌حتا‌منو‌بغلم‌‌نمیکنه
ال‌آی:نگران‌نباش‌‌بابایی‌فقط‌یکم‌سرش‌شولوقه
جنی:باشه
*فلش‌بک‌به‌شب*
ال‌آی:امشب‌تصمیم‌گرفتم‌وایسم‌تا‌تهیونگ‌بیاد
تهیونگ:طبق‌معمول‌ساعت‌۱نصف‌شب
راه‌افتادم‌به‌سمت‌خونه‌
*فلشبک‌به‌خونه*
تهیونگ:رسیدم‌کیلید‌انداختم‌رفتم‌تو
که‌یهو‌ال‌آی‌این‌جن‌از‌تو‌اتاق‌اومد‌بیرون
تهیونگ:یا‌خدا‌‌عزیزم‌چرا‌اینجوری‌میکنی
ال‌آی:سلام‌بورو‌لباساتو‌عوض‌کن‌برات‌شام‌بیارم
تهیونگ:ممنون‌نمیخورم‌خستم
ال‌آی:تهیونگ‌وایسا‌باید‌حرف‌بزنیم
تهیونگ:عزیزم‌بزار‌برایه‌بد‌من‌وا‌قعان‌خستم
ال‌آی:توکی‌نیستی‌‌تو‌اصلا‌به‌منو‌دخترت‌فکرمیکنی
اصلامیدونی‌دخترت‌اسمش‌چیه‌یا‌چند‌سالشه*دادوگریه*
تهیونگ:*میاد‌ال‌آی‌رو‌بغل‌میکنه*هیش‌هیش
اره‌میدونم‌اسمش‌جنیه‌و۳سالشه‌میدونم‌خیلی
تو‌این‌۳سال‌باهاتون‌سرد‌بودم‌ببخشيد
ال‌آی:امروز‌جنی‌اومد‌بهم‌گف‌بابا‌منو‌دوست‌نداره
گفتم‌چرا‌همچین‌فکری‌میکنی‌گف‌چون‌بابا‌هایه‌دوستام
با‌دختراشون‌بازی‌میکنن‌ولی‌بابایه‌من‌حتا‌بغلمم‌نمیکنه
*بغض*
تهیونگ:ببخشید‌پیشتون‌نبودم‌‌از‌فردا‌تا‌۱ساله‌اینده‌در‌خدمتم
*لبخند*
جنی:*خمیازه*مامان‌اینجا‌چه‌خبره‌سلام‌بابایی
تهیونگ:سلام‌عسلم‌خوبی‌چرا‌بیدار‌شدی
جنی‌:مامان‌بابا‌چیزی‌تو‌سرش‌خورده؟
ال‌آی:نه‌عزیزم‌فقط‌من‌یکم‌باهاش‌صحبت‌کردم
جنی‌:اه‌فکنم‌بابا‌دنبال‌یچی‌دیگس‌من‌مزاحمم
تهیونگ:وات‌من‌دنبال‌چیزی‌نیستم
جنی:باباتو‌دنبال‌کارایه‌خاک‌بر‌سری‌هستی
تهیونگ:بچه‌تو‌این‌چیزارو‌از‌کی‌یاد‌گرفتی
جنی:از‌سریال‌ترکی‌هایی‌که‌با‌مامان‌دیدم
ال‌آی:*ختده‌ضایع*
تهیونگ:چشمم‌روشن‌
جنی:چیه‌مگه‌دروغ‌گفتم
تهیونگ:وایسا‌ببینم‌پدر‌سوخته‌*میوفته‌دنبال‌جنی*
جنی:ال‌فرار
خب‌امیدوارم‌خوشت‌اومده‌باشه‌عزیزم