عاشقانه های پاک
عاشقانه های پاک
#یَا_أَنِیسَ_أَلْقُلُوُب
.
.
.
#شیدایی_قسمت_اول
#به_قلم_فاطمه_عزیزی.
.
.
.
صدای قیژ قیژ فرو رفتن کفشهایتان در برف سکوت سیاه خیابان را شکسته!
نور مهتاب و از طرفی نور چراغ های دیلاق کنار پیاده رو روی برف های کف خیابان میرقصد و این وسط سبزی رنگ کاج های داخل بلوار با خاکستری درختان لخت بلند کنار خیابان تناقضی ایجاد کرده که نگاهت را میکشد سمت سبزی کاج ها!
دستهای یخ زده ی ظریفت را در مشت مردانه اش محصور کرده و فشار کوچکی که هر لحظه به دستت می آورد تشدیدی میشود روی احساس امنیت و آرامش حضورش!
و تو با ذره ذره ی وجودت دوستت دارمی میسازی در قالب لبخند و هدیه نگاه تبدارش میکنی که می ارزد به ساعتها شومینه نشینی و قهوه میل کردن در این هوا!!
لابلای تلپاتی نگاهتان دوشادوش هم قدم میزنید و نفس میکشید این بودن را...
.
.
.
+این خیابون واقعا انقدر قشنگه یا قضیه اینجوریه که آدم عاشق میشه همه چی براش قشنگ میشه و ازین صوبتا؟!
.
کلافه نگاهت میکند و سرش را میبرد سمت دایره ی نقره ای توی آسمان!
.
-چجوریه که من انقد دوست دارم؟
+داری اذیت میشی؟!!
-اره چون نمیدونم چجوری باید بگم که چقد دوست دارم!!!
.
.
لبخند پر رنگی میزنی و خودت را نزدیک تر میکنی به قامت مردانه اش!
با انتقال نگاهش از ماه به برف های زیر پایتان میگوید:
.
+دوستت دارم شمارش را نپرسی بهتر است
ذهن کم می آورد گنجایش اعداد را!
.
حس میکنی الان هیچ چیز به اندازه دقایقی مشاعره ی عاشقانه نمیچسبد!
تک بیت های توی ذهنت را زیر و رو میکنی و مثل خودش جواب میدهی!
.
.
+از پشت قاب پنجره وقتی که خندیدی
یک دل نه صد دل عا... نگو این را نفهمیدی؟!
.
میشناسد این حالت خاص شاعرانه ات را! دست چپش را از جیبش در میآورد و آرام میزند روی بینی قرمز قندیل بسته ات! با لحن جدی شیرینش میگوید:
.
-شال گردنتو بکش رو صورتت...
یک لحظه کنار من توقف کردی،
یک عمر دل مرا تصرف کردی
من اسب و سپر داشتم و تیغ و زره،
اما تو فقط سیب تعارف کردی!
.
در حالی که هول شده ای برای بیت بعد مثل دختر بچه ای مطیع چادرت را از حصار دست راستت آزاد میکنی و شال گردنت را تا زیر چشمت میکشی بالا! ی ی ی ی .....
.
.
.
#ادامه_دارد....
#یَا_أَنِیسَ_أَلْقُلُوُب
.
.
.
#شیدایی_قسمت_اول
#به_قلم_فاطمه_عزیزی.
.
.
.
صدای قیژ قیژ فرو رفتن کفشهایتان در برف سکوت سیاه خیابان را شکسته!
نور مهتاب و از طرفی نور چراغ های دیلاق کنار پیاده رو روی برف های کف خیابان میرقصد و این وسط سبزی رنگ کاج های داخل بلوار با خاکستری درختان لخت بلند کنار خیابان تناقضی ایجاد کرده که نگاهت را میکشد سمت سبزی کاج ها!
دستهای یخ زده ی ظریفت را در مشت مردانه اش محصور کرده و فشار کوچکی که هر لحظه به دستت می آورد تشدیدی میشود روی احساس امنیت و آرامش حضورش!
و تو با ذره ذره ی وجودت دوستت دارمی میسازی در قالب لبخند و هدیه نگاه تبدارش میکنی که می ارزد به ساعتها شومینه نشینی و قهوه میل کردن در این هوا!!
لابلای تلپاتی نگاهتان دوشادوش هم قدم میزنید و نفس میکشید این بودن را...
.
.
.
+این خیابون واقعا انقدر قشنگه یا قضیه اینجوریه که آدم عاشق میشه همه چی براش قشنگ میشه و ازین صوبتا؟!
.
کلافه نگاهت میکند و سرش را میبرد سمت دایره ی نقره ای توی آسمان!
.
-چجوریه که من انقد دوست دارم؟
+داری اذیت میشی؟!!
-اره چون نمیدونم چجوری باید بگم که چقد دوست دارم!!!
.
.
لبخند پر رنگی میزنی و خودت را نزدیک تر میکنی به قامت مردانه اش!
با انتقال نگاهش از ماه به برف های زیر پایتان میگوید:
.
+دوستت دارم شمارش را نپرسی بهتر است
ذهن کم می آورد گنجایش اعداد را!
.
حس میکنی الان هیچ چیز به اندازه دقایقی مشاعره ی عاشقانه نمیچسبد!
تک بیت های توی ذهنت را زیر و رو میکنی و مثل خودش جواب میدهی!
.
.
+از پشت قاب پنجره وقتی که خندیدی
یک دل نه صد دل عا... نگو این را نفهمیدی؟!
.
میشناسد این حالت خاص شاعرانه ات را! دست چپش را از جیبش در میآورد و آرام میزند روی بینی قرمز قندیل بسته ات! با لحن جدی شیرینش میگوید:
.
-شال گردنتو بکش رو صورتت...
یک لحظه کنار من توقف کردی،
یک عمر دل مرا تصرف کردی
من اسب و سپر داشتم و تیغ و زره،
اما تو فقط سیب تعارف کردی!
.
در حالی که هول شده ای برای بیت بعد مثل دختر بچه ای مطیع چادرت را از حصار دست راستت آزاد میکنی و شال گردنت را تا زیر چشمت میکشی بالا! ی ی ی ی .....
.
.
.
#ادامه_دارد....
۷.۱k
۰۷ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.