عاشقانه های پاک
عاشقانه های پاک
#یَا_أَنِیسَ_أَلْقُلُوُب
.
.
.
#شیدایی_قسمت_دوم
#به_قلم_فاطمه_عزیزی
.
.
.
●در حالی که هول شده ای برای بیت بعد مثل دختر بچه ای مطیع چادرت را از حصار دست راستت آزاد میکنی و شال گردنت را تا زیر چشمت میکشی بالا! ی ی ی ی .....
.
+یلدا اگر شبیست طولانی و سرد
هر شب بدون عطر تو یلدای دیگریست!
.
●آهی میکشد و آرام زمزمه میکند:
.
-بدون عطر تو...
تبر به دوش چرا از سفر نمی آیی
زمین ز بتکده ها پُر شده است ابراهیم!
.
.
●نگاهش میکنی ، حالت حزن چشمهایش آشناست...!
.
+دلت گرفته؟؟
-ناراحتت کردم؟ من خوبم خانوم
+الکی نگو دیگه من که میشناسم این نگاه نوستالژیکتو!!!
-جان؟؟ چی چی ژیک؟؟؟!!!
.
● با فکر اینکه از حالت غم درش اوردی میخندی و راضی میگویی:
.
+نوس تال!!!
_اووووووه یسسسسس
.
●می ایستی و متعجب نگاهت میکند! امتداد برق چشمانت را دنبال میکند!
.
-خخخخ قیافشوووو
الان سرت پر نقشست خبیث کوچولوی من ؟!!!
نگو که تو این سرما هوس تاب بازی کردی !!
.
●لبخند ملتمسانه ای تحویلش میدهی !
.
-ای خدا ! با این دیوونه بازیا منو دیوونه ی خودش کرده تو شاهد باش!
+ده دیقه فقط عاااااغااااعییییی!
.
●تمام عشق موجود در دلش را با چشمهایش یکجا میریزد روی صورتت!
جدی ولی مهربان ادامه میدهد:
.
-تو جون بخواه ...........
.
.
.
●برف روی تاب را کنار میزند چادرت را جمع میکنی و مینشینی!
.
+وووویییییی یخهههههه
-تاب بدمت؟؟
+اوهوم!
-صورتتو بپوشون سرما نخوری! محکم بشین!
.
●با یک دست تاب را میکشد ! و با کمک آن یکی اولین هول را میدهد ...!
.
+وااااااییییی
-جانم؟
+سرررررررد میباشد!
-خب خودت گفتی ووروجک!
+عب نداره خوووووووبهههههه!
.
●اوج میگیرد و تمام اکسیژن سررررررد هوا را یکجا میبلعی!
+عاقایی جووووووون
-جونم عزیزم
+من دووووووست دارم دوووووووس
-منم دوست دارم نمکدون ولی ازین تند تر نمیشه دیگه!!!
+عه! من وااااقعا گفتم هیچ مفهوم پنهانی نداشت! خخ
.
●تاب را با دستش متوقف میکند و زل میزند به چشمانت!
.
.
.
#ادامه_دارد....
#یَا_أَنِیسَ_أَلْقُلُوُب
.
.
.
#شیدایی_قسمت_دوم
#به_قلم_فاطمه_عزیزی
.
.
.
●در حالی که هول شده ای برای بیت بعد مثل دختر بچه ای مطیع چادرت را از حصار دست راستت آزاد میکنی و شال گردنت را تا زیر چشمت میکشی بالا! ی ی ی ی .....
.
+یلدا اگر شبیست طولانی و سرد
هر شب بدون عطر تو یلدای دیگریست!
.
●آهی میکشد و آرام زمزمه میکند:
.
-بدون عطر تو...
تبر به دوش چرا از سفر نمی آیی
زمین ز بتکده ها پُر شده است ابراهیم!
.
.
●نگاهش میکنی ، حالت حزن چشمهایش آشناست...!
.
+دلت گرفته؟؟
-ناراحتت کردم؟ من خوبم خانوم
+الکی نگو دیگه من که میشناسم این نگاه نوستالژیکتو!!!
-جان؟؟ چی چی ژیک؟؟؟!!!
.
● با فکر اینکه از حالت غم درش اوردی میخندی و راضی میگویی:
.
+نوس تال!!!
_اووووووه یسسسسس
.
●می ایستی و متعجب نگاهت میکند! امتداد برق چشمانت را دنبال میکند!
.
-خخخخ قیافشوووو
الان سرت پر نقشست خبیث کوچولوی من ؟!!!
نگو که تو این سرما هوس تاب بازی کردی !!
.
●لبخند ملتمسانه ای تحویلش میدهی !
.
-ای خدا ! با این دیوونه بازیا منو دیوونه ی خودش کرده تو شاهد باش!
+ده دیقه فقط عاااااغااااعییییی!
.
●تمام عشق موجود در دلش را با چشمهایش یکجا میریزد روی صورتت!
جدی ولی مهربان ادامه میدهد:
.
-تو جون بخواه ...........
.
.
.
●برف روی تاب را کنار میزند چادرت را جمع میکنی و مینشینی!
.
+وووویییییی یخهههههه
-تاب بدمت؟؟
+اوهوم!
-صورتتو بپوشون سرما نخوری! محکم بشین!
.
●با یک دست تاب را میکشد ! و با کمک آن یکی اولین هول را میدهد ...!
.
+وااااااییییی
-جانم؟
+سرررررررد میباشد!
-خب خودت گفتی ووروجک!
+عب نداره خوووووووبهههههه!
.
●اوج میگیرد و تمام اکسیژن سررررررد هوا را یکجا میبلعی!
+عاقایی جووووووون
-جونم عزیزم
+من دووووووست دارم دوووووووس
-منم دوست دارم نمکدون ولی ازین تند تر نمیشه دیگه!!!
+عه! من وااااقعا گفتم هیچ مفهوم پنهانی نداشت! خخ
.
●تاب را با دستش متوقف میکند و زل میزند به چشمانت!
.
.
.
#ادامه_دارد....
۱.۹k
۰۷ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.