عشق به مانند ابر مرا میپراکند محل ولادتم را حذف میکند

عشق به مانند ابر مرا می‌پراکند، محل ولادتم را حذف می‌کند،
وسال‌های تحصیلیم را، و اقامه نماز را لغو می‌کند و همچنین دینم را،

پاسپورت سفرم را از من می‌گیرد و تمام گرد و خاک قبیله را از وجودم می‌شوید و مرا از اتباع ماه می‌سازد...

عشق تو هوای شهر و شب آنرا دگرگون می‌سازد، خیابان‌ها به مانند عید ،یک جشن نور در زیر نم‌نم باران خواهد شد و میدان‌ها افسونگر می‌شوند و کبوتر‌های کلیسا‌ها شعر خواهند نوشت...

و عشق در کافه‌های پیاده‌رو بسیار حماسی،و عمر طولانی‌تری خواهد داشت و کیوسک‌های فروش روزنامه وقتی تو را میبیند ،می‌خندد.

عشق آن چیزی را که نمی‌دانستم به من یاد می‌دهد،
و پنهان را برایم آشکار می‌سازد،و برایم معجزه می‌کند و در مرا باز می‌کند و وارد می‌شود.
به مانند وارد شدن شعر و قصیده، به مانند وارد شدن برای نماز
و مرا به مانند قاصدک به هر سوی می‌پراکند
و برای من شرح می‌دهد که چگونه جویبار‌ها جریان پیدا می‌کند،
و سنبل‌ها موج می‌زند، و بلبل‌ها و قمریان چگونه آواز می‌خوانند
و سخن گذشته را از یادم می‌برد، و مرا با تمام زبان ها می‌نویسد.

عشق نیمی از تخت خوابم را با من شریک می‌شود
و نصف غذایم را،
و نصف شرابم را،
و بندرها و دریاها را از من می‌دزدَد،
و کشتی‌ها را و بالای گنبد مسجد فریاد می‌کشد و چون خروس روی ملافه‌ها را نوک می‌زند ، بر روی بام‌های کلیسا فریاد می‌کشد
تمام زنان شهر را بیدار می‌کند...

عشق به من یاد داد که اشعار چگونه رنگ آب به خود می‌گیرد،
و چگونه می‌توان با یاسمین نوشت
چگونه می‌توان با خواندن چشم‌هایت
مانند یک حرف زیبا روی بی مانند بود.

(عشق) دستم را می‌گیرد و می‌برد
و به من سرزمین‌ها را نشان می‌دهد.
این دختران زیبا از مس تن‌هایشان مزرعه‌های قهوه است
چشم‌های آن‌ها آواز یک فلامینگوی اندوهگین.
وقتی می‌گویم خسته شدم چادرش را زیر سرم می‌گذارد.

ساده است برای تو کمی از سوره صابرین برایم بخوان.
عشق همچون پیش بینی‌ای که در خواب می‌بینم،مرا غافلگیر می‌کند
و روی پیشانی‌ام رسم می‌کند
یک هلال نورانی،یک جفت کبوتر
می‌گوید: سخن بگو!!
اشک‌هایم جاری می‌شود و نمی‌توانم سخن بگویم
می‌گوید:زجر بکش!!
و جواب می‌دهم :آیا در سینه بجز استخوان چیزی ماند؟
می‌گوید:یاد بگیر!!
جواب می‌دهم :ای سرورم و شفاعت کننده‌ی من!
من از ماه ها پیش در عشقت غرق شده ام...
دیدگاه ها (۱۴)

تو اگر هنوز عاشقم باشی ، من زیر بغل کتابی قدیمی دارم که...

با سر انگشتانت بر وجودم چنگ که میزنی برهنه می شوم ، داغ ترا...

دست حواس‌پرتم ستاره‌ای را به زمین می‌اندازد و خفاشی را می‌...

وقتی خنده ات پر می کند حجمِ عظیمِ زندگی ام راو دلتنگی ام سو...

محتاجم …به خدایی که دستانش ، داستان عشق استنامش ، تعبیر یک ر...

‏‍خسته جانی هستمکه تنم رنجور ناملایمات زندگی ستاز روزهای سخت...

چپتر ۱۳ _ جدایی در تاریکیراهروی فرعی آرکانیوم در نور اضطراری...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط