پارت شش
پارت شش
ویو جیمین
که کمکم داشتم مست میشدم اما هنوز مقدار کمی هوشیار بودم.
هنوز تمام فکرا تو سرم بود، برگشت لی، حرفای یوگ، حرف یونگی و... که یهو با صدای یه پسره سمتش برگستم
(پسره •)
•چرا تنهایی؟
اصن نفهمیدم کی اومد بغلم نشست، چه برسه به اینکه بخوام بفهمم چی گفت
•نمیشنوی؟
+تو...چی میخوای؟ *حالت مستی*
•هیچی، فقط میخوام این لبا رو، رو لبام و این بدن و زیرم احساس کنم
+هه«تک خنده»
•فک کنم مست چشمات شدم
که کمکم یه دستش رو دور کمرش و دست دیگش رو هم رو ی رونش میکشید
•کمرت واسه یه پسر زیادی باریک و خوبه
+من...خوابم میاد
•میخوایی ببرمت بخوابی؟
+چـ...چی؟
دستش روکشید و بلندش کرد و دنبال خودش کشوندش که جیمین دستشو از دستش بیرون کشید
+من...نمیام
•بیخیال، کاریت ندارم، فقط یکم خوش میگذرونیم
و دوباره دست جیمین رو گرفت
ویو یونگی
یه نیم ساعتی میشد که اینجام و مینوشیدم، اما مست نبودم، من ضرفیتم بالاس، اما به هر حال دستشوییم رو نمیشد کاریش کرد. پا شدم برم سمت دست شویی که تو راه یه پسره رو دیدم که انگار میخواست با یه پسر دیگه یه کاری انجام بده اما اون مقاومت میکرد، مهم نبود، از اینا اینجا زیاده اما اون پسره اشنا میزد، اما زیاد توجهی نکردم و به راهم ادامه دادم که با یه جرقه ای تو ذهنم سرجام وایسادم و برگشتم سمتشون. اره اون سوییشرتیه که امروز تن جیمین بود. اون واقعا جیمینه.
نمیدونم اما نتونستم بی تفاوت ازش رد بشم.
رفتم سمتشون و از هم جداشون کردم و جیمین رو پشتم قایم کردم
•چیکار میکنی؟
-خودت چیکار میکنی؟ مگه نمیبینی مقاومت میکنه؟
•تو چیکارشی؟
-به تو چه؟
•اها دوس پسرشی؟
-..............
•اره؟ مهم نی، میتونی واسه یه شب بهم قرضش بدی؟ پول خوبی میدما
-اگه واقعا دوست داری دل و رودتو بریزم بیرون یه کلمه حرف بزن
•چرا جواب ندادی؟ انصافا روزی چند بار زیرته؟ همم؟ من که خیلی دلم میخواست دستم رو بکشم رو کمر باریـ...
با حس تفنگی روی پهلوش حرفشو خورد
-خب میگفتی؟
•مم...مممم
-فقط یه بار دیگه کنار این بچه ببینمت این تیر رو تو سرت خالی میکنم، فهمیدی؟! *در گوشش *
•بـ..بـ...بله
-افرین، حالا گمشو
پسره رفت و یونگی هم برگشت سمت جیمینی که با حالت کیوتی بهش ذول زده بود
-چته؟
+اون...میخواست...خوش بگذرونیم...چرا خرابش کردی؟ *لحن کیوت و مستی*
-خیلی ناراحتی برو باهاش بـ. ینی خوش بگذرون
+نه، تو ادم خوبی هستی...میخوام با تو خوش بگذرونم *و رفت بغلش*
-میدونی اگه هوشیار بودی، چاقو هم میزاشتن زیر گلوت این حرفا رو نمیزدی؟
+من هوشیارم *محکم فشردش*
-ولم کن من باید برم دسشویی
+باش، زود بیا هیونگ
-هیونگ؟ *زیر لب*
بیخیال رفتم دسشویی و برگشتم که دیدم....
یه نظر میدیدددددد؟
ویو جیمین
که کمکم داشتم مست میشدم اما هنوز مقدار کمی هوشیار بودم.
هنوز تمام فکرا تو سرم بود، برگشت لی، حرفای یوگ، حرف یونگی و... که یهو با صدای یه پسره سمتش برگستم
(پسره •)
•چرا تنهایی؟
اصن نفهمیدم کی اومد بغلم نشست، چه برسه به اینکه بخوام بفهمم چی گفت
•نمیشنوی؟
+تو...چی میخوای؟ *حالت مستی*
•هیچی، فقط میخوام این لبا رو، رو لبام و این بدن و زیرم احساس کنم
+هه«تک خنده»
•فک کنم مست چشمات شدم
که کمکم یه دستش رو دور کمرش و دست دیگش رو هم رو ی رونش میکشید
•کمرت واسه یه پسر زیادی باریک و خوبه
+من...خوابم میاد
•میخوایی ببرمت بخوابی؟
+چـ...چی؟
دستش روکشید و بلندش کرد و دنبال خودش کشوندش که جیمین دستشو از دستش بیرون کشید
+من...نمیام
•بیخیال، کاریت ندارم، فقط یکم خوش میگذرونیم
و دوباره دست جیمین رو گرفت
ویو یونگی
یه نیم ساعتی میشد که اینجام و مینوشیدم، اما مست نبودم، من ضرفیتم بالاس، اما به هر حال دستشوییم رو نمیشد کاریش کرد. پا شدم برم سمت دست شویی که تو راه یه پسره رو دیدم که انگار میخواست با یه پسر دیگه یه کاری انجام بده اما اون مقاومت میکرد، مهم نبود، از اینا اینجا زیاده اما اون پسره اشنا میزد، اما زیاد توجهی نکردم و به راهم ادامه دادم که با یه جرقه ای تو ذهنم سرجام وایسادم و برگشتم سمتشون. اره اون سوییشرتیه که امروز تن جیمین بود. اون واقعا جیمینه.
نمیدونم اما نتونستم بی تفاوت ازش رد بشم.
رفتم سمتشون و از هم جداشون کردم و جیمین رو پشتم قایم کردم
•چیکار میکنی؟
-خودت چیکار میکنی؟ مگه نمیبینی مقاومت میکنه؟
•تو چیکارشی؟
-به تو چه؟
•اها دوس پسرشی؟
-..............
•اره؟ مهم نی، میتونی واسه یه شب بهم قرضش بدی؟ پول خوبی میدما
-اگه واقعا دوست داری دل و رودتو بریزم بیرون یه کلمه حرف بزن
•چرا جواب ندادی؟ انصافا روزی چند بار زیرته؟ همم؟ من که خیلی دلم میخواست دستم رو بکشم رو کمر باریـ...
با حس تفنگی روی پهلوش حرفشو خورد
-خب میگفتی؟
•مم...مممم
-فقط یه بار دیگه کنار این بچه ببینمت این تیر رو تو سرت خالی میکنم، فهمیدی؟! *در گوشش *
•بـ..بـ...بله
-افرین، حالا گمشو
پسره رفت و یونگی هم برگشت سمت جیمینی که با حالت کیوتی بهش ذول زده بود
-چته؟
+اون...میخواست...خوش بگذرونیم...چرا خرابش کردی؟ *لحن کیوت و مستی*
-خیلی ناراحتی برو باهاش بـ. ینی خوش بگذرون
+نه، تو ادم خوبی هستی...میخوام با تو خوش بگذرونم *و رفت بغلش*
-میدونی اگه هوشیار بودی، چاقو هم میزاشتن زیر گلوت این حرفا رو نمیزدی؟
+من هوشیارم *محکم فشردش*
-ولم کن من باید برم دسشویی
+باش، زود بیا هیونگ
-هیونگ؟ *زیر لب*
بیخیال رفتم دسشویی و برگشتم که دیدم....
یه نظر میدیدددددد؟
۴.۶k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.