پارت15

#پارت15
شیطونکِ بابا🥺💜

وا اینم که به خودش شک داره ، دو کلوم حرف نمیشد زد باهاش

_ همینجوری گفتم

+ بهتره دیگه همینجوری حرف نزنی

اخمی‌کردم و ناراحت گفتم:

_ اوکی من دیگه باید برم‌بخوابم شب بخیر

فک‌کردم الان نازمو‌ میکشه و لوسم میکنه اما زهی خیال باطل ، رکب خوردی غنچه خانوم

+شبخوش

خواستم تماسو قطع کنم‌که اون پدسگ زودتر از من این کارو کرد ، اه لعنتیییی

کثافط چرا منت کشی نکرد؟؟ پسرای 30 به بالا اصن کیس مناسبی برای دخترای کم سن نیستن فک‌کنم

کاش حداقل یه چُسه نازمو میکشید بد قطع میشد!! ولش بابا بخوابم فردا مدرسه دارم

گوشیمو روی ساعت ۷ صبح کوک کردم و مالشی به چشمام دادم و چشمامو بستم که فوری بیهوش شدم.....

+ غنچه!! غنچه!! پاشو دختر ساعت هشته ها

اهههه این دیگه کیه؟؟ آفتاب هنوز طلوع نکرده بابا بزارین بخوابم دیگه

پتورو از روی خودم کنار زدم و به مامان که مثل مجسمه ابوالهول بالا سرم ایستاده بود نگاه کردم

یه چشمی نگاش کردم و گفتم:

_ چیه مادر من اول صبی افتادی به جونم؟؟

+ مگه تو مدرسه نداری؟؟ ساعت هشته دختر

با شنیدن ساعت سیخ سرجام نشستم و گفتم:

_ وای جدی؟؟ بدبخت شدممم

مثل میگ‌میگ به سمت دسشویی رفتم و صورتمو شستم و یه مسواک فوری زدم و اومدم بیرون