p²⁹
p²⁹
+الان وقت این کاراست؟
برگردوندمش سمت خودم ،موهاشو کنار زدم از صورتش
_پس کی وقتشه؟دیشب که نذاشتی به این کار رسیدگی کنم
کپ کرده بود چیزی نمیگفت خندیدم و آروم رو لپای قرمز شده اش دست میکشیدم
+بس کن*آروم
_چرا؟چیزی نگفت که ادامه دادم:تو فقط از شروع کردن میترسی!
کمرشو گرفتم و بخودم چسبوندمش و بوسه ای نرم رو شروع کردیم...هیچ کاری نمیکرد و بهم زل زده بود درست مثله دفعه های قبل اخمی کردم و گازی از لبش گرفتم تکون آرومی خورد...جدا شدم ازش
_اینطوری کار سخت تر میشه!....
اتمام ویو ته*
پسر دوباره شروع به بوسیدن دختر کرد و این دفعه دختر هم همراهی میکرد و همين موجب شیرین شدن بوسه شد ....ته دختر رو به سمت تخت هدایت کرد اما دختر با به یاد آوردن چیزی از پسر جدا شد و پسر به تعجب به دختر خیره شد
+من اصلا چه چیز خاصی دارم که بخوای عاشقم شی*جدی
_منظورت چیه؟
+خودت پنج سال پیش اینو بهم گفتی یادت رفته؟
ویو ات
ته شروع به خندیدن کرد،باید هم بخنده آخه چیز خنده داری گفتم
+فقط سعی کن همون ته پنج سال پیش باشی و بهم نزدیک نشی !
_تو چه مرگته؟
+به خاطر توئه!
⁰⁵/⁰⁰pm
ته بعد از ماجرا صبح رفت بیرون منم حوصله ام سر رفته بود پس با یکی از دوستام قرار گذاشتم بریم بیرون ،سعی کردم در کمترین زمانی که میتونم آماده بشم و موفق هم بودم....همش ده دقیقا طول کشید چشمکی به خودم از تو آینه زدم کیفم رو برداشتم و از خونه اومدم بیرون
اتمام ویو ات*
تهیونگ ده دقیقه بعد از رفتن ات به خونه رسید...ات رو صدا زد اما جوابی نشنید گوشیش رو از تو جیب کتش در اورد و شماره ی ات رو گرفت اما ات جواب نمیداد و همین باعث به جوش اومدن خون تهیونگ شد
ات ویو ⁹/⁰⁰am
با صدای شکستن چیزی سریع از خواب پریدم،به اطراف نگاهی کردم ...من کی برگشتم خونه،واستا اینجا که خونه نیست!به تنم نگاهی انداختم،لباسم عوض نشده بود و خبری از درد نبود کمی از نگرانیم خوابید ،بلند شدم و به سمت در رفتم و از اتاق اومدم بیرون که با تام که در حال اشپزی بود شدم،من خونه تام چیکار میکنم؟
(یکی از دوستاش البته گی که باز ماجرا داره)
تام:صبح بخیر
رشته افکارم پاره شد و به تام نگاه کردم:صبح بخیر*رفتم تو آشپزخونه
تام:خوب خوابیدی؟
+آره.....اما من کی اومدم اینجا؟*متعجب
تام:دیشب زیاد روی کردی تو نوشیدنی خوردن...آدرس خونه ات رو هم بلد نبودم،و نمیتونستم بزارمت هتل
+اوه...مرسی
تام: راستی دیشب شوهرت چند بار بهت زنگ زده بوده اما چون موزیک صداش زیاد بود متوجه نشدی....یک بار هم جواب دادم اما شارژ گوشی تموم شد*لبخند
به طور ناگهانی یادم اومد که من به ته خبر ندادم کجام،شت
+ب.باشه مرسی
تام سری تکون داد:برو دست و صورتت رو بشور و بیا
یکمروندداستانروتندمیکنم)
+الان وقت این کاراست؟
برگردوندمش سمت خودم ،موهاشو کنار زدم از صورتش
_پس کی وقتشه؟دیشب که نذاشتی به این کار رسیدگی کنم
کپ کرده بود چیزی نمیگفت خندیدم و آروم رو لپای قرمز شده اش دست میکشیدم
+بس کن*آروم
_چرا؟چیزی نگفت که ادامه دادم:تو فقط از شروع کردن میترسی!
کمرشو گرفتم و بخودم چسبوندمش و بوسه ای نرم رو شروع کردیم...هیچ کاری نمیکرد و بهم زل زده بود درست مثله دفعه های قبل اخمی کردم و گازی از لبش گرفتم تکون آرومی خورد...جدا شدم ازش
_اینطوری کار سخت تر میشه!....
اتمام ویو ته*
پسر دوباره شروع به بوسیدن دختر کرد و این دفعه دختر هم همراهی میکرد و همين موجب شیرین شدن بوسه شد ....ته دختر رو به سمت تخت هدایت کرد اما دختر با به یاد آوردن چیزی از پسر جدا شد و پسر به تعجب به دختر خیره شد
+من اصلا چه چیز خاصی دارم که بخوای عاشقم شی*جدی
_منظورت چیه؟
+خودت پنج سال پیش اینو بهم گفتی یادت رفته؟
ویو ات
ته شروع به خندیدن کرد،باید هم بخنده آخه چیز خنده داری گفتم
+فقط سعی کن همون ته پنج سال پیش باشی و بهم نزدیک نشی !
_تو چه مرگته؟
+به خاطر توئه!
⁰⁵/⁰⁰pm
ته بعد از ماجرا صبح رفت بیرون منم حوصله ام سر رفته بود پس با یکی از دوستام قرار گذاشتم بریم بیرون ،سعی کردم در کمترین زمانی که میتونم آماده بشم و موفق هم بودم....همش ده دقیقا طول کشید چشمکی به خودم از تو آینه زدم کیفم رو برداشتم و از خونه اومدم بیرون
اتمام ویو ات*
تهیونگ ده دقیقه بعد از رفتن ات به خونه رسید...ات رو صدا زد اما جوابی نشنید گوشیش رو از تو جیب کتش در اورد و شماره ی ات رو گرفت اما ات جواب نمیداد و همین باعث به جوش اومدن خون تهیونگ شد
ات ویو ⁹/⁰⁰am
با صدای شکستن چیزی سریع از خواب پریدم،به اطراف نگاهی کردم ...من کی برگشتم خونه،واستا اینجا که خونه نیست!به تنم نگاهی انداختم،لباسم عوض نشده بود و خبری از درد نبود کمی از نگرانیم خوابید ،بلند شدم و به سمت در رفتم و از اتاق اومدم بیرون که با تام که در حال اشپزی بود شدم،من خونه تام چیکار میکنم؟
(یکی از دوستاش البته گی که باز ماجرا داره)
تام:صبح بخیر
رشته افکارم پاره شد و به تام نگاه کردم:صبح بخیر*رفتم تو آشپزخونه
تام:خوب خوابیدی؟
+آره.....اما من کی اومدم اینجا؟*متعجب
تام:دیشب زیاد روی کردی تو نوشیدنی خوردن...آدرس خونه ات رو هم بلد نبودم،و نمیتونستم بزارمت هتل
+اوه...مرسی
تام: راستی دیشب شوهرت چند بار بهت زنگ زده بوده اما چون موزیک صداش زیاد بود متوجه نشدی....یک بار هم جواب دادم اما شارژ گوشی تموم شد*لبخند
به طور ناگهانی یادم اومد که من به ته خبر ندادم کجام،شت
+ب.باشه مرسی
تام سری تکون داد:برو دست و صورتت رو بشور و بیا
یکمروندداستانروتندمیکنم)
۹.۵k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.