p²⁸
p²⁸
پسر کلید رو وارد کرد و چرخوند و بعد رو هل داد کامل باز کرد
_اینم از خونه جدیدت پرنسس
دختر با نفرت به پسر نگاه کرد....خونه ی جدید؟ براش مسخره بود چون میدونست قراره چه درد هایی بکشه و چه زخم هایی بخوره ،هردو وارد خونه شدن پسر چراغ رو روشن کرد یک راه از گلبرگ های رنگارنگ درست شده بود که به اتاق خوابشون میرسید
+این مسخره بازی ها یعنی چی؟
_واضحه برای چیه...راهنمایی مون میکنه به سمت اتاق خواب*پوزخند*
+توقع داری پیش تو بخوابم؟خنده ای سر داد و ادامه داد:خواب دیدی خیره
پسر کتش رو در اورد و به ات نزدیک شد و ات مقابل به عقب میرفت که به دیوار برخورد کرد و راه فراری نداشت پسر خندید و دستاش رو کنار سر دختر گذاشت نگاهی از سرتا پای دختر انداخت و بعد به لبای دختر خیره شد
_ولی من اینطور فک نمیکنم
ته صورتش رو نزدیک تر کرد و چشاش رو بست
ات ویو
خواست منو ببوسه که سریع دست بکار شدم و با زانو زدم بین پاهاش و رفتم کنار
+مردک هَوَل ....این ازدواج قرار دادیه یادت نره!
از درد بد جوری به خودش پیچید و به دیوار تکیه داد و مینالید و بهم نگاهی کوتاهی انداخت
_زنده باد نفرت.*نفس نفس
Tomorrow ⁰⁹/⁰⁰
با تابش نور خورشید به چشام ار خواب بیدار شدم ،به بدنم کش و قوسی دادم و وارد حمام شدم روتین صبحگاهی امو انجام دادم و اومدم بیرون...شنل قرمز رنگ لباس خوابم رو تنم کردم و رفتم بیرون به ته که رو مبل خواب بود نگاهی انداختم لبخندی از روی فکر پلیدم زدم رفتم تو آشپزخونه و یک لیوان آب سرد از دستگاه آب سرد کن گرفتم و رفتم پیش ته و همو رو روش خالی کردم
اتمام ویو ات
پسر مثله برق زده ها پرید و دادی کشید
_چه مرگته دیوونه*داد
ات بدون اینکه چیزی بگه به ته خیره شده بود و میخندید
_خنده داره؟*داد
_چرا همچین غلطی کردی؟*عصبی
+چند بار صدات کردم بیدار نشدی*در کمال پرویی
پسر خنده های بلندی سر داد::باشه اصلا من بیدار نشدم.برای چی باید ساعت ۹ صبح بیدار شم *یکم بلند
+چون روز اول ازدواج مونه..
پسر چیزی نگفت کلافه به سمت مستر (حمام تو اتاق)رفت دختر هم لبخندی پیروزمندانه زد بعد از اینکه پسر وارد حموم شد دختر داخل اتاق رفت تا لباسشو عوض کنه .بعد از چند دقیقه که لباسش رو عوض کرد در اتاق رو بست و به آشپزخونه رفت تا صبحونه درست کنه بعد از تموم شدن کارش رفت داخل اتاق تا گوشیش رو برداره اما از شانسی که داشت پسر همون موقع از حمام اومد بیرون
ته ویو
حوله رو دور کمر پیچیدم از حمام خارج شدم و همون لحظه ات وارد شد..قیافه اش خیلی جالب بود سریع پشتش رو کرد
_چیکار میکنی؟*خنده
+دارم میرم تا راحت لباستو عوض کنی
داشت میرفت بیرون که از پشت گرفتمش و بغلش کردم
_نظرت چیه دیشب رو تلافی کنیم؟
+چی*شکه
(دیگهچخبر؟)
پسر کلید رو وارد کرد و چرخوند و بعد رو هل داد کامل باز کرد
_اینم از خونه جدیدت پرنسس
دختر با نفرت به پسر نگاه کرد....خونه ی جدید؟ براش مسخره بود چون میدونست قراره چه درد هایی بکشه و چه زخم هایی بخوره ،هردو وارد خونه شدن پسر چراغ رو روشن کرد یک راه از گلبرگ های رنگارنگ درست شده بود که به اتاق خوابشون میرسید
+این مسخره بازی ها یعنی چی؟
_واضحه برای چیه...راهنمایی مون میکنه به سمت اتاق خواب*پوزخند*
+توقع داری پیش تو بخوابم؟خنده ای سر داد و ادامه داد:خواب دیدی خیره
پسر کتش رو در اورد و به ات نزدیک شد و ات مقابل به عقب میرفت که به دیوار برخورد کرد و راه فراری نداشت پسر خندید و دستاش رو کنار سر دختر گذاشت نگاهی از سرتا پای دختر انداخت و بعد به لبای دختر خیره شد
_ولی من اینطور فک نمیکنم
ته صورتش رو نزدیک تر کرد و چشاش رو بست
ات ویو
خواست منو ببوسه که سریع دست بکار شدم و با زانو زدم بین پاهاش و رفتم کنار
+مردک هَوَل ....این ازدواج قرار دادیه یادت نره!
از درد بد جوری به خودش پیچید و به دیوار تکیه داد و مینالید و بهم نگاهی کوتاهی انداخت
_زنده باد نفرت.*نفس نفس
Tomorrow ⁰⁹/⁰⁰
با تابش نور خورشید به چشام ار خواب بیدار شدم ،به بدنم کش و قوسی دادم و وارد حمام شدم روتین صبحگاهی امو انجام دادم و اومدم بیرون...شنل قرمز رنگ لباس خوابم رو تنم کردم و رفتم بیرون به ته که رو مبل خواب بود نگاهی انداختم لبخندی از روی فکر پلیدم زدم رفتم تو آشپزخونه و یک لیوان آب سرد از دستگاه آب سرد کن گرفتم و رفتم پیش ته و همو رو روش خالی کردم
اتمام ویو ات
پسر مثله برق زده ها پرید و دادی کشید
_چه مرگته دیوونه*داد
ات بدون اینکه چیزی بگه به ته خیره شده بود و میخندید
_خنده داره؟*داد
_چرا همچین غلطی کردی؟*عصبی
+چند بار صدات کردم بیدار نشدی*در کمال پرویی
پسر خنده های بلندی سر داد::باشه اصلا من بیدار نشدم.برای چی باید ساعت ۹ صبح بیدار شم *یکم بلند
+چون روز اول ازدواج مونه..
پسر چیزی نگفت کلافه به سمت مستر (حمام تو اتاق)رفت دختر هم لبخندی پیروزمندانه زد بعد از اینکه پسر وارد حموم شد دختر داخل اتاق رفت تا لباسشو عوض کنه .بعد از چند دقیقه که لباسش رو عوض کرد در اتاق رو بست و به آشپزخونه رفت تا صبحونه درست کنه بعد از تموم شدن کارش رفت داخل اتاق تا گوشیش رو برداره اما از شانسی که داشت پسر همون موقع از حمام اومد بیرون
ته ویو
حوله رو دور کمر پیچیدم از حمام خارج شدم و همون لحظه ات وارد شد..قیافه اش خیلی جالب بود سریع پشتش رو کرد
_چیکار میکنی؟*خنده
+دارم میرم تا راحت لباستو عوض کنی
داشت میرفت بیرون که از پشت گرفتمش و بغلش کردم
_نظرت چیه دیشب رو تلافی کنیم؟
+چی*شکه
(دیگهچخبر؟)
۹.۲k
۱۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.