p³⁰
p³⁰
بعد از خوردن صبحونه از تام تشکر کردم و از خونه اش خارج شدم؛ و تاکسی ای به سمت خونه گرفتم
اتمام ویو ات
بعد از یک ربع دختر به خونه رسید و در خونه رو باز کرد ته رو مبل نشسته بود و درحال کام گرفتن از سیگار بود ،ات نفس عمیقی کشید و خیلیی عادی به سمت اتاق حرکت کرد
_کجا بودی دیشب*آروم و بم*
ات واستاد و نیم و نگاهی به ته انداخت:+خونه ی دوستم موندم
_کدوم دوستت*جدی
+به تو ربطی داره
ته بلند شد و با عصبانیت به سمت ات رفت:_آره ربط داره...من شوهرتم...پیش کدوم دوستت بودی*یکم بلند
ات چشمی تو حدقه چرخوند:پیش دوستم تام بودم*جدی
_پیش یک پسر؟*خنده های بلند و از روی عصبانیت
+واقعا حوصله ات رو ندارم بیخیال
ات وارد اتاق شد کیف شو رو مبل انداخت و لباسای راحتیش رو برداشت تا عوضشون کنه *در همین حال ته باخنده ی غضبناک بلند شد:نشونت میدم*آروم و وارد اتاق شد و درو قفل کرد(📿)
¹hour later
ته وارد حمام شد ..احساس پشیمونی میکرد اما به جاش مطمئن شد دختر قبل از اون با کسی نبوده همون موقع دختر رو تخت بود و تو خودش پیچیده بود چرا پسر همچین کاری کرد؟خیلی زیادی روی نبود؟ با تمام دردی که داشت از روی تخت بلند شد لباس پاره شده اش رو دورش پیچید به سمت آشپزخونه رفت،در کابینتی که توش قرصا بود رو باز کرد و از توش یک قرص مسکن برداشت و همراه با آب ولرم خورد
ات ویو
نشستم رو زمین و به کابینت تکیه دادم و چشام رو بستم و آروم گریه میکردم بعد از یک ربع که دلم آروم گرفت وارد اتاق شدم به تخت نگاهی انداختم ،با نگاه انداختن به تخت گریه هام بیشتر شد،رو تختی رو جمع کردم و انداختم سطل زباله و بعد از پهن کردن رو تختی جدید روی تخت دراز کشیدم و با صدای باز شدن در حمام تا کامل زیر پتو رفتم و چشامو محکم بستم،بعد از چند دقیقه تخت بالا و پایین شد متوجه شدم اومده رو تخت،پتو رو از روم کنار زد و لپمو بوسید
_متاسفم....نتونستم جلوی عصبانیتم رو بگیرم
اما من چیزی نگفنم..
ساعت شیش بعد از ظهر بود که لوسی زنگ زد به گوشیم،جواب دادم
+سلام خوبی*یکم اروم
@مرسی تو چطوری؟
+مثله همیشه عالی*لبخند دردناک
@چه خوب...امروز با بپه ها قراره بریم همون کلاب همیشگی منتظرت هستیم
خنده ای کردم:تنها بیام یعنی؟
متوجه شدم یکم ناراحت شد:نمیدونم هرطور صلاحه...من زنگ زدم که تو بیای *ناراحت
+ببین لوسی من بابت گذشته خیلی متاسفم و همینطور الان ....من با میل خودم ازدواج نکردم
@میدونم منم متاسفم،باید به حرفت گوش میدادم
ناشناس:لوسی زود باش بیا
@ من باید برم پس ..شب میبینمت
+باشه بابای
تلفن رو قطع کردم و از اتاق اومدم بیرون و به ته ای که در حال ديدن تلویزیون بود نگاه انداختم
_چیزی شده؟
like:¹¹
(یکسوالفقطمنمکهروسیگارکشیدنکوککراشزدم؟)
بعد از خوردن صبحونه از تام تشکر کردم و از خونه اش خارج شدم؛ و تاکسی ای به سمت خونه گرفتم
اتمام ویو ات
بعد از یک ربع دختر به خونه رسید و در خونه رو باز کرد ته رو مبل نشسته بود و درحال کام گرفتن از سیگار بود ،ات نفس عمیقی کشید و خیلیی عادی به سمت اتاق حرکت کرد
_کجا بودی دیشب*آروم و بم*
ات واستاد و نیم و نگاهی به ته انداخت:+خونه ی دوستم موندم
_کدوم دوستت*جدی
+به تو ربطی داره
ته بلند شد و با عصبانیت به سمت ات رفت:_آره ربط داره...من شوهرتم...پیش کدوم دوستت بودی*یکم بلند
ات چشمی تو حدقه چرخوند:پیش دوستم تام بودم*جدی
_پیش یک پسر؟*خنده های بلند و از روی عصبانیت
+واقعا حوصله ات رو ندارم بیخیال
ات وارد اتاق شد کیف شو رو مبل انداخت و لباسای راحتیش رو برداشت تا عوضشون کنه *در همین حال ته باخنده ی غضبناک بلند شد:نشونت میدم*آروم و وارد اتاق شد و درو قفل کرد(📿)
¹hour later
ته وارد حمام شد ..احساس پشیمونی میکرد اما به جاش مطمئن شد دختر قبل از اون با کسی نبوده همون موقع دختر رو تخت بود و تو خودش پیچیده بود چرا پسر همچین کاری کرد؟خیلی زیادی روی نبود؟ با تمام دردی که داشت از روی تخت بلند شد لباس پاره شده اش رو دورش پیچید به سمت آشپزخونه رفت،در کابینتی که توش قرصا بود رو باز کرد و از توش یک قرص مسکن برداشت و همراه با آب ولرم خورد
ات ویو
نشستم رو زمین و به کابینت تکیه دادم و چشام رو بستم و آروم گریه میکردم بعد از یک ربع که دلم آروم گرفت وارد اتاق شدم به تخت نگاهی انداختم ،با نگاه انداختن به تخت گریه هام بیشتر شد،رو تختی رو جمع کردم و انداختم سطل زباله و بعد از پهن کردن رو تختی جدید روی تخت دراز کشیدم و با صدای باز شدن در حمام تا کامل زیر پتو رفتم و چشامو محکم بستم،بعد از چند دقیقه تخت بالا و پایین شد متوجه شدم اومده رو تخت،پتو رو از روم کنار زد و لپمو بوسید
_متاسفم....نتونستم جلوی عصبانیتم رو بگیرم
اما من چیزی نگفنم..
ساعت شیش بعد از ظهر بود که لوسی زنگ زد به گوشیم،جواب دادم
+سلام خوبی*یکم اروم
@مرسی تو چطوری؟
+مثله همیشه عالی*لبخند دردناک
@چه خوب...امروز با بپه ها قراره بریم همون کلاب همیشگی منتظرت هستیم
خنده ای کردم:تنها بیام یعنی؟
متوجه شدم یکم ناراحت شد:نمیدونم هرطور صلاحه...من زنگ زدم که تو بیای *ناراحت
+ببین لوسی من بابت گذشته خیلی متاسفم و همینطور الان ....من با میل خودم ازدواج نکردم
@میدونم منم متاسفم،باید به حرفت گوش میدادم
ناشناس:لوسی زود باش بیا
@ من باید برم پس ..شب میبینمت
+باشه بابای
تلفن رو قطع کردم و از اتاق اومدم بیرون و به ته ای که در حال ديدن تلویزیون بود نگاه انداختم
_چیزی شده؟
like:¹¹
(یکسوالفقطمنمکهروسیگارکشیدنکوککراشزدم؟)
۱۰.۹k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.