p²⁷
p²⁷
دختر به پدرش زنگ زد
+کار تو بود*عصبی
+اگه کار تو نبوده پس کار کی بوده؟ فقط تو الکس و اون زنت خبر دارین*عصبی
+باید خبر رو تکذیب کنین
قطع کرد و با عصبانیت به سمت اتاق کارش قدم برمیداشت صدای کارکنان که داشتن درمورد دختر صحبت میکردن اذیتش میکرد
+برین سر کارتون*داد
وارد اتاق شد و محکم درو بست،با عصبانیت تو اتاق راه میرفت ،کار کی میتونه باشه؟درحال گزیدن ناخونش بود که در باز شد
ات ویو
ته با یک دسته گل بزرگ رز وارد اتاق شد،همینو کم داشتم که به شایعه ها هم لایو مدرک بدم(مدرک زنده)
+اینجا چیکار میکنی اونم با این سر و وضع این دسته گل؟
_اممم اومدم نامزدمو ببینم
خنده ای سر دادم این واقعا دیوونه ست::+دیوونه شدی؟ کی من با تو نامزد کردم
_قراره بکنی....آخر هفته
تا خواستم چیزی بگم که گوشیم زنگ خورد جورج بود به ته نگاه کردم که پوزخندی رو لبش بود و نشست رو مبل تلفن رو جواب دادم
+چیشد متوجه شدی کار کیه؟
با حرفی که زد عصبانی شدم الان تو این وضعیت بابد ناجی اونم باشم.
+من چیکار میتونم انجام بدم...بیام رو شرکتت سرمایه گذاری کنم یا اختلاس هایی که کردی رو صاف کنم؟(ماجرا ی اختلاس و...رو الکس به ات قبلا گفته بود)
+خب اگه حل شده پس به من چرا میگی؟
_چون در ازاش از پدرت خواستم تو رو به من بده
به ته نگاهی انداختم این چی داره میگه؟به تلفن نگاهی کردم ،و در کسری از ثانیه تماس رو قطع کردم
+تو مست اومدی اینجا نه؟
_نه خیلی هم اکیم*لبخند
گلو رو میز گذاشت و از تو جیب شلوارش برگه ی تا شده ای دراورد
_من جلوی ورشکسته شدن بابات و رفتنش به زندان رو گرفتم و در عوض تو رو گرفتم*خنده ای از روی تمسخر
+چی؟
به برگه نگاهی انداختم همه چیز ذکر شده بود...اختلاس های جورج و خرید سهام شرکت توسط تهیونگ و معامله ی من!
+چرا*بغض
_یکم فک کنی متوجه میشی نجاتت دادم،صفحه آخر ذکر کردم که با پرداخت هزینه تو رو به دست میارم و پدرت هم خبر پدر تو بودن رو تکذیب میکنه وگرنه پدرت از خداش بود چون سهامش بالاتر میرفت*لبخند
اتمام ویو ات
دو هفته بعد*
~بنده وکیلم؟
دختر نگاهی پر از تنفر به پدرش انداخت ...مادرش حق داشت بعد از کمی مکث زبون باز کرد
+ب.بله *آروم
جمعیتی دست زدن و بعد خونده شدن دوباره خطبه پدر(پدر کلیسا)از ته پرسید:بنده وکیلم؟
_بله*بدون هیچ مکثی*
~و اینک شما را زن و شوهر اعلام میکنم
ات و ته بلند شدن و رو به هم ایستادن ته پیش قدم شد و پیشونی ات رو بوسید و دم گوشش زمزمه کرد::حالا مال من شدی....
follower:⁴⁶
دختر به پدرش زنگ زد
+کار تو بود*عصبی
+اگه کار تو نبوده پس کار کی بوده؟ فقط تو الکس و اون زنت خبر دارین*عصبی
+باید خبر رو تکذیب کنین
قطع کرد و با عصبانیت به سمت اتاق کارش قدم برمیداشت صدای کارکنان که داشتن درمورد دختر صحبت میکردن اذیتش میکرد
+برین سر کارتون*داد
وارد اتاق شد و محکم درو بست،با عصبانیت تو اتاق راه میرفت ،کار کی میتونه باشه؟درحال گزیدن ناخونش بود که در باز شد
ات ویو
ته با یک دسته گل بزرگ رز وارد اتاق شد،همینو کم داشتم که به شایعه ها هم لایو مدرک بدم(مدرک زنده)
+اینجا چیکار میکنی اونم با این سر و وضع این دسته گل؟
_اممم اومدم نامزدمو ببینم
خنده ای سر دادم این واقعا دیوونه ست::+دیوونه شدی؟ کی من با تو نامزد کردم
_قراره بکنی....آخر هفته
تا خواستم چیزی بگم که گوشیم زنگ خورد جورج بود به ته نگاه کردم که پوزخندی رو لبش بود و نشست رو مبل تلفن رو جواب دادم
+چیشد متوجه شدی کار کیه؟
با حرفی که زد عصبانی شدم الان تو این وضعیت بابد ناجی اونم باشم.
+من چیکار میتونم انجام بدم...بیام رو شرکتت سرمایه گذاری کنم یا اختلاس هایی که کردی رو صاف کنم؟(ماجرا ی اختلاس و...رو الکس به ات قبلا گفته بود)
+خب اگه حل شده پس به من چرا میگی؟
_چون در ازاش از پدرت خواستم تو رو به من بده
به ته نگاهی انداختم این چی داره میگه؟به تلفن نگاهی کردم ،و در کسری از ثانیه تماس رو قطع کردم
+تو مست اومدی اینجا نه؟
_نه خیلی هم اکیم*لبخند
گلو رو میز گذاشت و از تو جیب شلوارش برگه ی تا شده ای دراورد
_من جلوی ورشکسته شدن بابات و رفتنش به زندان رو گرفتم و در عوض تو رو گرفتم*خنده ای از روی تمسخر
+چی؟
به برگه نگاهی انداختم همه چیز ذکر شده بود...اختلاس های جورج و خرید سهام شرکت توسط تهیونگ و معامله ی من!
+چرا*بغض
_یکم فک کنی متوجه میشی نجاتت دادم،صفحه آخر ذکر کردم که با پرداخت هزینه تو رو به دست میارم و پدرت هم خبر پدر تو بودن رو تکذیب میکنه وگرنه پدرت از خداش بود چون سهامش بالاتر میرفت*لبخند
اتمام ویو ات
دو هفته بعد*
~بنده وکیلم؟
دختر نگاهی پر از تنفر به پدرش انداخت ...مادرش حق داشت بعد از کمی مکث زبون باز کرد
+ب.بله *آروم
جمعیتی دست زدن و بعد خونده شدن دوباره خطبه پدر(پدر کلیسا)از ته پرسید:بنده وکیلم؟
_بله*بدون هیچ مکثی*
~و اینک شما را زن و شوهر اعلام میکنم
ات و ته بلند شدن و رو به هم ایستادن ته پیش قدم شد و پیشونی ات رو بوسید و دم گوشش زمزمه کرد::حالا مال من شدی....
follower:⁴⁶
۹.۲k
۱۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.