پارت 17دلبر نازم

پارت 17دلبر نازم

ارسلان : سریع اومدم جلوش تا ضربه ای واردش نشه
دیانا : دیدم ارسلان اومد جلوم و افتاد زمین خون ریخت زمین ممد فرار کرد من نشستم زمین سر ارسلان رو گذاشتم رو پاهام
نیکا : زنگ زدم اورژانش
متین : نشستم کنار ارسلان
دیانا : دتشت از شکمش خون میرفت
ارسلان : دوست دارم دیانا
دیانا : گریه کردم گفتم منم عاشقتم
ارسلان یه خنده ای زد
اورژانس اومد بردنش
من سوار اورژانس شدم با ارسلان رفتم
متینیکا هم با ماشین اومدن
متین بیچاره بزور ماشین میروند
رسیدیم بیمارستان
بردش اتاق عمل
نیکا : اجی دیانام بیچاره خیلی گریه میکرد
بعد 1 ساعت و نیم اوردنش بیرون
بعد 5 روز اومردیمش خونه
دیانا : خیلی خوشحال شدم ارسلان رو اوردیم خونه براش نهار بردم
در اتاق رو زدم رفتم تو ارسلان داشت سعی میکرد بلند شه بشینه گفتم نمیخواد دراز بکش ولی بلد شد نشست
نهار گذاشتم دهنش

گفتم چرا اومدی جلوم
ارسلان : چون نمیخواستم بهت ضربه وارد شه

دیانا : چرا
ارسلان : چرا نداره که خوب نتونستم همونجور وایستم
دیانا : این نیس

ارسلان : خوب باشه بابا
من عاشقتم🙈
دیانا : راستش منم🙊

بهش غذا دادم و اومدم بیرون از اتاقش ظرف ها رو شستم