چندپارتی

چندپارتی☆
درخواستی>>>

p.2

اومد پیش من و با صدای آروم گفت:
«مامان… بازم بابا برای داداش وسیله خریده، نه؟»

دلم شکست.

ولی چند لحظه بعد، جونگ‌کوک صدامون کرد.

مشمع رو باز کرد.
داخلش یه کادوی خوشگل صورتی بود؛ دقیقاً همون چیزی که دخترمون مدت‌ها دوست داشت.

جونگ‌کوک زانو زد جلوی دخترمون.
صداش می‌لرزید.

«بابا… اشتباه کردم. خیلی بزرگ.
تو کمتر از هیچ‌کس نیستی.
من نباید سرِت داد می‌زدم… نباید نادیده‌ت می‌گرفتم.»

دخترمون مکث کرد.
بعد آروم رفت تو بغلش.

من نتونستم جلو اشکامو بگیرم.

جونگ‌کوک سرش رو بالا آورد، نگاهم کرد و گفت:
«از تو هم معذرت می‌خوام… بابت همه‌ی رفتارام تا الان.»

اون شب، خونه دوباره گرم شد.
نه با هدیه،
بلکه با فهمیدن.

و من فهمیدم…
گاهی عشق، فقط بلد بودنِ گوش دادنه.
دیدگاه ها (۰)

چندپارتی ☆درخواستی>>>p.3از اون روز به بعد، خونه یه حال‌وهوای...

چندپارتی☆درخواستی>>>p.1مدت‌ها بود متوجهش شده بودم.فرق گذاشتن...

فیک مینویسم >>>ویکتور هستم ☆@victor66ممنون میشم به پیجم یه س...

black flower(p,307)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط