چندپارتی

چندپارتی ☆
درخواستی>>>

p.3

از اون روز به بعد، خونه یه حال‌وهوای دیگه گرفت.

جونگ‌کوک بیشتر باهام حرف می‌زد.
نه فقط حرف‌های معمولی… از فکرهاش، ترس‌هاش، حتی اشتباه‌هاش.
گاهی توی آشپزخونه کنارم می‌ایستاد، بی‌دلیل لبخند می‌زد و می‌گفت:
«خوشحالم که نگه‌م داشتی قبل از اینکه دیر بشه.»

می‌خندیدیم.
خنده‌هایی آروم، واقعی… بدون سنگینی گذشته.

بیشتر از همه، تغییر رفتارش با دخترمون بود.

هر سوالی که می‌پرسید، جونگ‌کوک کارشو متوقف می‌کرد.
می‌نشست هم‌سطحش، با صدایی آروم می‌گفت:
«بپرس بابا… من گوش می‌دم.»

دخترمون اول مردد بود.
ولی کم‌کم چشم‌هاش دوباره برق گرفت.

«بابا چرا ستاره‌ها شب میان؟»
جونگ‌کوک لبخند زد.
«چون می‌خوان مطمئن شن تو توی خوابت تنها نیستی.»

«بابا من می‌تونم هر چی دوست دارم بشم؟»
دستش رو گرفت.
«هر چی که دلت بخواد… و من همیشه پشتتم.»

من از دور نگاهشون می‌کردم.
قلبم پر می‌شد.

شب‌ها، قبل خواب، جونگ‌کوک خودش می‌رفت سراغ دخترمون.
قصه می‌گفت، موهاشو نوازش می‌کرد، بوسه‌ی آرومی روی پیشونیش می‌زد.

یه شب که چراغا خاموش شد، اومد کنارم دراز کشید و گفت:
«ممنون که اجازه دادی دوباره بابا بشم… درستش.»

سرمو روی شونه‌ش گذاشتم.
«فقط یاد گرفتی دوست داشتن رو درست نشون بدی.»

اون خونه…
دیگه جای فرق گذاشتن نبود.
جای فهمیدن، خندیدن و باهم بودن بود.

و این‌بار،
جونگ‌کوک واقعاً گوش می‌داد.

...

Thd end
دیدگاه ها (۰)

چندپارتی☆ درخواستی>>>p.2اومد پیش من و با صدای آروم گفت:«ماما...

چندپارتی☆درخواستی>>>p.1مدت‌ها بود متوجهش شده بودم.فرق گذاشتن...

اسم رمان: jk ✨ دختر ناشناس: اوو( صدای خیلی اهم اهمی) ددی میش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط