پارت23
#پارت23
شیطونکِ بابا🥺💜
به اتاقم رفتم و بعد از تعویض لباسام دوباره به پذیرایی برگشتم ، خارشی به کلم دادم و گفتم:
_ راستی مامان کو!!
قاصدک سیبی از ظرف میوه برداشت و گازی بهش زد
+ با خاله رفته خرید
ابروهامو بالا انداختم و با شیطنت گفتم:
_ اوه شت!! یعنی شما دوتا باهم تنها بودین؟؟
+ غنچهههه!
تک خنده ای کردم و گفتم:
_ شیطون که گولتون نزد؟؟ سینا هم که خیلی هاته اوففف
+ خفه شو پدرسوخته این حرفا چیه میزنی؟
نگاهی به سینا انداختم که نیشش باز شده بود و انگاری بدش نمیومد از حرفایی که زدم
_ خب پس من میرم ناهار بخورم و شما دوتا کفتر عاشقو تنها میزارم
به سمت آشپزخونه رفتم و بعد از خوردن ناهارم برگشتم به اتاقم ، در کمدمو باز کردم تا ببینم چی میتونم پیداکنم برای فرداشب
با دیدن پیراهن سفید رنگی دست دراز کردم و از روی رگال برداشتم ، به نظرم اسپورت خوبه نه؟؟؟
وای نه سفید زود لک میشه ، بهتره شومیز مشکی بردارم با اون دامن تنگه که خیلی خوشگله
آره به نظرم این ست بهتر بود برای جشن تولد....
لباسامو که انتخاب کردم فقط مونده راضی کردن مامان که اونم رگ خوابش دستم بود....
شب شده بود و مامان هنوز نیومده بود ، قاصدک برای شام ماکارونی درست کرده بود و سینا هم هر پنج دقیقه یکبار از دست پختش تعریف میکرد
+ به به چه ماکارونی!!
کنترل تلویزیونو توی دستم چرخوندم و گفتم:
_ تو که هنوز نخوردی چجوری میدونی خوشمزس؟؟
+ خب بوش که میاد ، از بوش میشه فهمید چقد خوشمزس
_ آها ، درسته!! درصد مالیدن ۱۰ از ۱۰
+ ولی من نظرمو گفتم فقط ، در ضمن تو کاری که بهت مربوط نمیشه دخالت نکن کوچولو
_ عه اینجوریاس؟؟ پس تو خواب ببینی با قاصدک ازدواج کنی پلشت خان
سینا با حرفم به سمتم خیز برداشت که...
شیطونکِ بابا🥺💜
به اتاقم رفتم و بعد از تعویض لباسام دوباره به پذیرایی برگشتم ، خارشی به کلم دادم و گفتم:
_ راستی مامان کو!!
قاصدک سیبی از ظرف میوه برداشت و گازی بهش زد
+ با خاله رفته خرید
ابروهامو بالا انداختم و با شیطنت گفتم:
_ اوه شت!! یعنی شما دوتا باهم تنها بودین؟؟
+ غنچهههه!
تک خنده ای کردم و گفتم:
_ شیطون که گولتون نزد؟؟ سینا هم که خیلی هاته اوففف
+ خفه شو پدرسوخته این حرفا چیه میزنی؟
نگاهی به سینا انداختم که نیشش باز شده بود و انگاری بدش نمیومد از حرفایی که زدم
_ خب پس من میرم ناهار بخورم و شما دوتا کفتر عاشقو تنها میزارم
به سمت آشپزخونه رفتم و بعد از خوردن ناهارم برگشتم به اتاقم ، در کمدمو باز کردم تا ببینم چی میتونم پیداکنم برای فرداشب
با دیدن پیراهن سفید رنگی دست دراز کردم و از روی رگال برداشتم ، به نظرم اسپورت خوبه نه؟؟؟
وای نه سفید زود لک میشه ، بهتره شومیز مشکی بردارم با اون دامن تنگه که خیلی خوشگله
آره به نظرم این ست بهتر بود برای جشن تولد....
لباسامو که انتخاب کردم فقط مونده راضی کردن مامان که اونم رگ خوابش دستم بود....
شب شده بود و مامان هنوز نیومده بود ، قاصدک برای شام ماکارونی درست کرده بود و سینا هم هر پنج دقیقه یکبار از دست پختش تعریف میکرد
+ به به چه ماکارونی!!
کنترل تلویزیونو توی دستم چرخوندم و گفتم:
_ تو که هنوز نخوردی چجوری میدونی خوشمزس؟؟
+ خب بوش که میاد ، از بوش میشه فهمید چقد خوشمزس
_ آها ، درسته!! درصد مالیدن ۱۰ از ۱۰
+ ولی من نظرمو گفتم فقط ، در ضمن تو کاری که بهت مربوط نمیشه دخالت نکن کوچولو
_ عه اینجوریاس؟؟ پس تو خواب ببینی با قاصدک ازدواج کنی پلشت خان
سینا با حرفم به سمتم خیز برداشت که...
۳.۷k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.