پارت

#پارت24
شیطونکِ بابا🥺💜

به سمتم خیز برداشت که با اومدن قاصدک پشیمون شد و سرجاش نشست

زبونی براش درآوردم تا حرصشو در بیارم و موفقم شده بودم ، چون اخماشو کرده بود توهم و هی نفسای عمیق میکشید تا از فشارش کم کنه

بالاخره بعد از نیم ساعت مامان و بابا به همراه خاله اومدن و وقت شام شده بود

با خاله روبوسی کردم و به آشپزخونه رفتم تا سفره شامو بزارم ، مخلفاتو آماده کردم و با کمک قاصدک ماکارونیو توی دیس بزرگی برگردونیدم که با دیدن ته دیگ سیب زمینیش آب از لبو لوچم داشت سرازیر میشد

سفره رو که چیدم همشونو صدا زدم و مشغول خوردن شام شدیم...
جاتون خالی عجب ماکارونی بود...

ظرفای شامم افتاد به عهده آقا سینا و قاصدک ، سینا که از خداش بود و انگار بهش طلای المپیکو داده باشن ، عقل که نباشد جان در عذاب است

روی مبل کنار خاله نشستم و مشغول تماشای ماهواره شدم ، سینا که کارش تموم شد ، خاله هم از سرجاش بلند شد و به بهونه شام شوهرخاله راهی خونش شد

گونه خاله رو بوسیدم و بعد از گفتن شب بخیر بهش تا دم در همراهیش کردم ، درو که بستم هوفی کشیدم و گفتم:

_ هوففف

بابا گفت:

+ چیه دختر چرا هوف هوف میکنی؟؟

دستمو به پیشونیم زدم و گفتم:

_ هیچی باباجان همینجوری

به سمت مامان رفتم و دستمو دور گردنش حلقه زدم و دم گوشش آروم پچ زدم:

_ مامان خوشگلممم

+ پول ندارما برو از بابات بگیر

_ نه بابا کی پول خواست؟؟ فردا شب تولد دوستمه اجازه میدی برم؟؟ کیاناهم هست

+ کدوم دوستت؟؟

_ تو نمیشناسی هم کلاسیمه ، حالا میزاری برم یا نه؟؟؟

+ از بابات بپرس

_ ای بابا اذیت نکن دیگه آخرش که حرف حرف توعه رعیس

+ ای زبون باز ، باشه برو ولی تا قبل ۱۲ خونه باشی

_ ای به قربون مادرمهربونم ، چشم
دیدگاه ها (۵)

شخصیت کیانا سینگل ب گور 🤐😂💔

ی زوج هات و خشن🍒⁦❤️⁩

#پارت23شیطونکِ بابا🥺💜به اتاقم رفتم و بعد از تعویض لباسام دوب...

#پارت22شیطونکِ بابا🥺💜+ خودتو مسخره کن بچه!!_ میگم این سینا ن...

وقتی خواهرش بودی...

love Between the Tides³¹شبتهیونگرفتم بیمارستان تهیونگ: ببخشی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط