عشق و درویشی و تنهایی و درد
عشق و درویشی و تنهایی و درد
با دل مجروح من کرد آنچه کرد
آه من شد سرد و دل گرم از فراق
بر سر کس کی گذشت این گرم و سرد؟
مونسم مهرست و صحبت اشک سرخ
علتم عشق است و برهان روی زرد
دیدهای دارم درو پیوسته آب
چهرهای دارم برو همواره گَرد
نازنینا! در فراق روی تو
چند باید بودنم با سوز و درد؟
گفته بودی: غم خورم کار تو را
غم نخوردی تا غمت خونم نخورد
حاکمی، گر نرم گویی ور درشت
بندهام، گر صلح جویی ور نبرد
مرد عشق از جان نترسد در غمش
وآنکه از جانش بترسد نیست مرد
ای که بستی دستهی گل از رخش
من به بویی قانعم زان روی ورد
#اوحدی یا ترک روی او بگوی
یا بساط نیکنامی درنورد
#اوحدی_مراغه_ای
با دل مجروح من کرد آنچه کرد
آه من شد سرد و دل گرم از فراق
بر سر کس کی گذشت این گرم و سرد؟
مونسم مهرست و صحبت اشک سرخ
علتم عشق است و برهان روی زرد
دیدهای دارم درو پیوسته آب
چهرهای دارم برو همواره گَرد
نازنینا! در فراق روی تو
چند باید بودنم با سوز و درد؟
گفته بودی: غم خورم کار تو را
غم نخوردی تا غمت خونم نخورد
حاکمی، گر نرم گویی ور درشت
بندهام، گر صلح جویی ور نبرد
مرد عشق از جان نترسد در غمش
وآنکه از جانش بترسد نیست مرد
ای که بستی دستهی گل از رخش
من به بویی قانعم زان روی ورد
#اوحدی یا ترک روی او بگوی
یا بساط نیکنامی درنورد
#اوحدی_مراغه_ای
۶۰.۵k
۰۲ فروردین ۱۴۰۱