《 رومان دریای آبی 》
《 رومان دریای آبی 》
پارت 43
جیمین..........
چون کاری زیادی توی شرکت نداشتم امروز یکم زود تر برگشتم خونه
وقتی وارد سالون شدم دیدیم که ات بیهوش روی مبل بود
خیلی نگران شدم که نکنه اتفاقی براش اوفتاده باشه
زود به سمتش رفتم مادر پدرم و کیونگ نگران کنارش ایستاد بودن
جیمین : چی شده چه اتفاقی برای ات اوفتاد
م/جیمین : ما هم نمیدونیم یهو بیهوش شد
جیمین ات رو براید استایل بغل کرد و به سمت بیمارستان حرکت کردن
وقتی به بیمارستان رسیدن ات روی تخت گذاشت
بعد از اینکه دوکتر ماینه اش کرد و گفت فشارش اوفتاد بود اما باید چند تا آزمایش بگیرن
جیمین از ترس اینکه اتفاقی براش بیوفته اصلا آروم قرار نداشت بعد از چند مین دوکتر اومد و بهشون گفت که بهوش اومده و میتونن ببینش
وقتی وارد اوتاق شدن
ات بهوش اومده بود و روی تخت نشسته بود مادر جیمین کنار ات نشست و گفت
م/جیمین : همش بهت میگم درست غذا بخور ببین چی شد
ات : نه من خوبم نمیدونم چرا یهویی سرم گیج رفت
جیمین با نگاه نگرانش بهش نگاه میکرد ات لبخنده نرمی زد.
ات : خیلی ببخشید که نگران تون کردم
جیمین وقتی دید که ات حالش خوبه و مشکلی جدی نیست
نفسه آسوده کشید و چند بهشون نزدیک شود که پرستار وارد اوتاق شد
و روبه جیمین گفت
پرستار : جواب آزمایش های همسر تون اومده
جیمین با نگرانی پرسید
جیمین : چیزه مهمی که نیست حال همسرم خوبه
پرستار : حال همسرتون کاملا خوبه این چیزای توی ماه های اول باداری عادیه
جیمین شکه نگاهش بین ات و مادرش میچرخید که با حرف پرستار
نگاهش رفت سمت اون
پرستار : شما نمیدونستین تبریک میگم همسرتون حامله هست
پرستار از این حال جیمین تعجب کرد که مادر جیمین جوابش رو داد
م/جیمین: نه ما نمیدونستیم خیلی ازتون ممنونم
پرستار تعظيم کوتاهی کرد و از اوتاق خارج شد ات هنوز به خود اش نیومده بود اصلا چرا پرستار باید همچین چیزی بگه
توی افکارش غرق بود اما یهو سراش رو بلند کرد و به جایی که جیمین وایستاده بود نگاه کرد
اما اثری از جیمین نبود با استرس و نگرانی روبه مادر جیمین گفت
ات : مادر میشه جیمین رو صدا کنی میخوام باهاش حرف بزنم
م/جیمین : حتما دوخترم
مادر جیمین از اوتاق خارج شد و همون لحضه سون هی با عصبانیت وارد اوتاق شد
و با عصبانیت به سمت ات اومد و سیلی محکمی به صورتش زد که باعث شد گونه اش سوزشه بدی بکونه
و با داد گفت
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟
https://wisgoon.com/mynhe
پارت 43
جیمین..........
چون کاری زیادی توی شرکت نداشتم امروز یکم زود تر برگشتم خونه
وقتی وارد سالون شدم دیدیم که ات بیهوش روی مبل بود
خیلی نگران شدم که نکنه اتفاقی براش اوفتاده باشه
زود به سمتش رفتم مادر پدرم و کیونگ نگران کنارش ایستاد بودن
جیمین : چی شده چه اتفاقی برای ات اوفتاد
م/جیمین : ما هم نمیدونیم یهو بیهوش شد
جیمین ات رو براید استایل بغل کرد و به سمت بیمارستان حرکت کردن
وقتی به بیمارستان رسیدن ات روی تخت گذاشت
بعد از اینکه دوکتر ماینه اش کرد و گفت فشارش اوفتاد بود اما باید چند تا آزمایش بگیرن
جیمین از ترس اینکه اتفاقی براش بیوفته اصلا آروم قرار نداشت بعد از چند مین دوکتر اومد و بهشون گفت که بهوش اومده و میتونن ببینش
وقتی وارد اوتاق شدن
ات بهوش اومده بود و روی تخت نشسته بود مادر جیمین کنار ات نشست و گفت
م/جیمین : همش بهت میگم درست غذا بخور ببین چی شد
ات : نه من خوبم نمیدونم چرا یهویی سرم گیج رفت
جیمین با نگاه نگرانش بهش نگاه میکرد ات لبخنده نرمی زد.
ات : خیلی ببخشید که نگران تون کردم
جیمین وقتی دید که ات حالش خوبه و مشکلی جدی نیست
نفسه آسوده کشید و چند بهشون نزدیک شود که پرستار وارد اوتاق شد
و روبه جیمین گفت
پرستار : جواب آزمایش های همسر تون اومده
جیمین با نگرانی پرسید
جیمین : چیزه مهمی که نیست حال همسرم خوبه
پرستار : حال همسرتون کاملا خوبه این چیزای توی ماه های اول باداری عادیه
جیمین شکه نگاهش بین ات و مادرش میچرخید که با حرف پرستار
نگاهش رفت سمت اون
پرستار : شما نمیدونستین تبریک میگم همسرتون حامله هست
پرستار از این حال جیمین تعجب کرد که مادر جیمین جوابش رو داد
م/جیمین: نه ما نمیدونستیم خیلی ازتون ممنونم
پرستار تعظيم کوتاهی کرد و از اوتاق خارج شد ات هنوز به خود اش نیومده بود اصلا چرا پرستار باید همچین چیزی بگه
توی افکارش غرق بود اما یهو سراش رو بلند کرد و به جایی که جیمین وایستاده بود نگاه کرد
اما اثری از جیمین نبود با استرس و نگرانی روبه مادر جیمین گفت
ات : مادر میشه جیمین رو صدا کنی میخوام باهاش حرف بزنم
م/جیمین : حتما دوخترم
مادر جیمین از اوتاق خارج شد و همون لحضه سون هی با عصبانیت وارد اوتاق شد
و با عصبانیت به سمت ات اومد و سیلی محکمی به صورتش زد که باعث شد گونه اش سوزشه بدی بکونه
و با داد گفت
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟
https://wisgoon.com/mynhe
۵۰۷
۲۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.