《 رومان دریای آبی 》
《 رومان دریای آبی 》
پارت 42
روی تخت دراز کشید دستاش رو روی لباش گذاشت و لبخندی زد
و با فکر به حسی که اون لحظه داشت خوابش برد
ات.......
چند روزی از ازدواج جین و سون هی میگذره
بعد از رفتن سون هی خیلی تنها شدم مادر جیمین که فکر میکنه رابطه منو جیمین درست شده همش میگه منتظر خبر نوه دار شدنش
منم هر دفه با سکوت جوابش رو میدم
چند روزی میشه که دوختر عمو جیمین اومد به گفت چون دلش برای عموش تنگ شده آومد اما اصلا اینجوری نیست همش به جیمین میچسبه
اونم انگار اصلا ازش خوشش نمیاد
دوختر خیلی عجیبی یه با اینکه اصلا منو نمیشناسه جلوی بقيه خیلی خوب باهام رفتار میکنه اما وقتایی که تنها میشیم انگار دشمنش هستم
منم دلیلی این رفتارش رو نمیفهمم اما بخاطر اینکه دوختر عمو جیمین
چیزی نگفتم
توی آشپرخانه مشغول قهوه درست کردن بودم که اون دوختره اومد
کیونگ : زود باش عموم منتظره من موندم جیمین از چیه تو خوشش
اومده
[کیونگ دوختر عموی جیمین ]
ات بدون اینکه توجه به حرفش بکون از آشپزخونه خارج شد
و به سالون رفت و قهوه ها رو بهشون تعارف کردم و روی مبل نشست
مادر پدر جیمین درحال حرف زدن بودن
ات بهشون نگاه میکرد هیچ وقت پدرش با مادرش درست حرف نزده بود
همیشه درحال دعوا و بهس بودن
بعد از چند مین کیونگ با دو لیوان شربت اومد و به ات تعارف کرد
کیونگ : من واسه خودم شربت درست کردم گفتم واسه تو هم بیارم
ات با لبخند فیکی لیوان رو برداشت
ات : ممنونم
ات......
این دوختره مثله همیشه داره مظلوم نمایی میکنه اگه پدر و مادر جیمین نبودم هیچ وقت قبول نمیکردم چیزی که اون آورده رو بخورم
بعد از دادن لیوان بهم روی مبل روبه روی من نشست با یه لبخند چندی
بهم زد خيلي از اين دوختر حرصم میگیره
مطمئن یه قصدی از این کارش داره چون وقتی دید شربت رو نمیخورم
خیلی اسرار کرد و منم مجبور شدم که بخورمش
داشتم با مادر جیمین در مورد زندگي سون هی حرف میزدیم
که یه احساس عجیبی گرفتم سرم گیج میرفت و احساس حالت تهوع داشتم چشمام داشت بسته میشد که حرف مادر جیمین نگاهمو به اون دادم
م/جیمین : دوخترم چی شده چرا رنگت پریده
ات : نه چیزی نیست یکم سرم گیج میری
از روی مبل بلند شدن که برم توی اوتاقم که سر گیجه بدی گرفتم و
آخرین چیزی که دیدم لبخند چندش اون دوختر بود و چشمام بسته شد
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟؟
https://wisgoon.com/mynhe
پارت 42
روی تخت دراز کشید دستاش رو روی لباش گذاشت و لبخندی زد
و با فکر به حسی که اون لحظه داشت خوابش برد
ات.......
چند روزی از ازدواج جین و سون هی میگذره
بعد از رفتن سون هی خیلی تنها شدم مادر جیمین که فکر میکنه رابطه منو جیمین درست شده همش میگه منتظر خبر نوه دار شدنش
منم هر دفه با سکوت جوابش رو میدم
چند روزی میشه که دوختر عمو جیمین اومد به گفت چون دلش برای عموش تنگ شده آومد اما اصلا اینجوری نیست همش به جیمین میچسبه
اونم انگار اصلا ازش خوشش نمیاد
دوختر خیلی عجیبی یه با اینکه اصلا منو نمیشناسه جلوی بقيه خیلی خوب باهام رفتار میکنه اما وقتایی که تنها میشیم انگار دشمنش هستم
منم دلیلی این رفتارش رو نمیفهمم اما بخاطر اینکه دوختر عمو جیمین
چیزی نگفتم
توی آشپرخانه مشغول قهوه درست کردن بودم که اون دوختره اومد
کیونگ : زود باش عموم منتظره من موندم جیمین از چیه تو خوشش
اومده
[کیونگ دوختر عموی جیمین ]
ات بدون اینکه توجه به حرفش بکون از آشپزخونه خارج شد
و به سالون رفت و قهوه ها رو بهشون تعارف کردم و روی مبل نشست
مادر پدر جیمین درحال حرف زدن بودن
ات بهشون نگاه میکرد هیچ وقت پدرش با مادرش درست حرف نزده بود
همیشه درحال دعوا و بهس بودن
بعد از چند مین کیونگ با دو لیوان شربت اومد و به ات تعارف کرد
کیونگ : من واسه خودم شربت درست کردم گفتم واسه تو هم بیارم
ات با لبخند فیکی لیوان رو برداشت
ات : ممنونم
ات......
این دوختره مثله همیشه داره مظلوم نمایی میکنه اگه پدر و مادر جیمین نبودم هیچ وقت قبول نمیکردم چیزی که اون آورده رو بخورم
بعد از دادن لیوان بهم روی مبل روبه روی من نشست با یه لبخند چندی
بهم زد خيلي از اين دوختر حرصم میگیره
مطمئن یه قصدی از این کارش داره چون وقتی دید شربت رو نمیخورم
خیلی اسرار کرد و منم مجبور شدم که بخورمش
داشتم با مادر جیمین در مورد زندگي سون هی حرف میزدیم
که یه احساس عجیبی گرفتم سرم گیج میرفت و احساس حالت تهوع داشتم چشمام داشت بسته میشد که حرف مادر جیمین نگاهمو به اون دادم
م/جیمین : دوخترم چی شده چرا رنگت پریده
ات : نه چیزی نیست یکم سرم گیج میری
از روی مبل بلند شدن که برم توی اوتاقم که سر گیجه بدی گرفتم و
آخرین چیزی که دیدم لبخند چندش اون دوختر بود و چشمام بسته شد
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟؟
https://wisgoon.com/mynhe
۳۳۸
۲۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.