پارت

پارت 17
انا :اوکی
قط کردم ادن پسره مشکوک نگام کردش
رمان از زبان انا
رسیدیم کافه
دانیال :خوب دم دستگاهی راه انداختیا
من: مال من نیستش برای مادر جعلیمه
دانیال:وات
من: تازه ازدواج کرده رفته امریکا اینجا هم داده به من
دانیال:نفهمیدم
من: بعدن میگم
رفتیم طبقه بالا خلوت بود
منو ها دادم بهشون
من: بفرمایید انتخاب کنید
گارسون ترکی :خانم برای شما همیشگی بیارم
من: اوهم
دنیکا و امی :همیشگی گفتن
اون سه تا داشتن نگاه می کردن
دانیال:ابجی به چه زبونه اینا
من: ترکی بلد نیستی
دانیال:مادر من ترکی بود یا پدرم هاا
من: اوه ببخشید
دانیال:هر چی خوردی برای منم بگیر
من: اوکی
برای اونا هم همون انتخاب کردم یه جور کباب بود با ادویه از خود در اورده خیلی طرف دار داره حتی
شروع کردیم
دانیال:کار اصلیت چیه
من: بخور به خواب
دانیال:مگه وکالت نمی خوندی گفتی میای درس می خونی که
من: اره قبل این بود که بهترین ادم زندگیم بهم نارو نزنه بود
دانیال:فکر نمی کردم سامیار اینقدر عوضی باشه خواهرشو تو ملکت غریب ول کنه
من: گذشته دیگه رفته زن عمو خوبه مامان چی و مادر جون
دانیال:مادر جون دوسال پیش از دنیا رفتش اونا هم خوبن
ناراحت شدم
دانیال:باباتم
من: از اون نپرسیدم
دانیال:چی شد به اینجا رسیدی
من: چند ماه تو این کافه کار کردم بعد با ریس کافه انی مادر جعلیم اشنا شدم به سر پرستی گرفت منو اسم انا مری هستش بهم یاد داد چطوری زندگی کنم
دانیال:از ریخت معلومه چطوری زندگی می کنی
گلوم گرفت به گارسون به ترکی گفتم اب
من: قانون اول اگه می خواهی زندگیت خوب باشه به شکل جماعت در بیا
دانیال :چرا برنگشتی بعد ماجرا ایران
من:دیونه ای می خوای اون مردیکه منو بکشه
دانیال:چطوری خودتو کشتی
من: یه جنازه که شبیه من بود اسمم وسایل مربوط بهم مو گذاشتم براش تمام
دانیال:خانواده اش چی
من: بی خانواده بودش
دانیال مسخره بار خندید بهم
من: تو اینجا چیکار می کنی اصلا یادم رفتش اینا کین
دانیال:بابت کار اومدیم اینا رفیقامن رایان راد و امیر حافظی
من: خوشبختم
اونا لبخند زدن
من: سروانی هنوز
یهو دنیکا و امی اب پریدن تو گلوشون
من: چتونه
انی:پلیسه پسر عموت
من: اره کل خاندان ما پلیسه
دنیکا:ماشاالله
خندیدم اینا که یه عمر خلافکاری کردن الان با پلیسا غذا می خورن
گارسون به ترکی:خانوم یه پلیس اومده طبقه پایین می خواها بیادش
من: چی
اومد بالا همون پلیس خودمون بود
پوتینابه ایرانی:انا خبر دارم چه خبری پلیس ایران داره به حکا نزدیک....
لال شدش منم با چشام خز و نشون کشیدم براش
پوتینا:بد موقعه مزاحم شدم
امی سریع رفتش برد پایین حرف بزنن
دانیال:بس حکا می شناسی
دنیکا:کیه که نشناسه اونو خلافکار بزرگی
رایان:همین
من: ولش بابا
دانیال:ما بریم بس نی بینمت ابجی کوچولو
من: شمارات?
دیدگاه ها (۰)

پارت 18دانیال : تت بدهدادم بهشمن: چیزی شد مشکلی داشتی بهم بگ...

پارت19رمان از زبان انا*&دو روز از اون روز میگذره معلوم نیست ...

پارت16الان دیگه اون دوتا پسر دیگه تو ماشین بودن پیاده شدنمن:...

پارت 15چه روز چرتی بودش بعد شام راه افتادیم با موتور بیرون...

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۲۵

گل قرمز و اسلحهپارت دوماز زبان راوی: چند ساعت گذشته بود که د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط