Chapter 2
Chapter 2
Lucky-bloody#
پارت ۱۳
+اصلا بمن چه،دیگه باهاش مثل یه بادیگارد...نه....مثل یه غریبه رفتار میکنم تا اشتباه منظورمو نفهمه
در ماشینو باز میکنی و میشینی عقب
~بیا بشین جلو نمیخوام حس راننده بودن بهم دست بده
به خودت میای و میبینی کوک عقب نشسته، میری جلو میشینی
+الان بهتره؟
بهت لبخند میزنه
~اوهوم.....
حرکت میکنه و بعد چند ثانیه سبقت میگیره،اونقدر که فکر میکردی هر لحظه ممکنه تصادف کنید،سفت کمربندتو میگیری و میچسبی به صندلی
اینگوک نگات میکنه و میخنده
~میترسی؟
+چی؟....نه اصلا....
با خودت زمزمه میکنی
+بادیگارد و رئیس هردوتاشون مثل همن
اینگوک میخنده و بیشتر گاز میده و میپیچه به چپ،توم چشاتو میبندی و میچسبی به در که ماشین یهو وایمیسته،بعد چند لحظه اروم چشاتو باز میکنی و میبینی اینگوک بهت نگاه میکنه و نیشخند میزنه
درست میشینی و گلوتو صاف میکنی
+ر...رسیدیم؟
تکخند میزنه و سرشو تکون میده
~اول عینک بزن
عینکی که بهت داده بودن رو میزنی
~حالا صبر کن تا من پیاده شم،خودم درو برات باز میکنم
سرتو تکون میدی،اینگوک عینکشو میزنه و پیاده میشه که یهو خبرنگارا حمله ور میشن یه اینگوک،کوک سریع از ماشین میاد بیرون و خبرنگارارو نگهمیداره و اینگوکم تو همین فاصله درو برات باز میکنه و بهت لبخند میزنه
~برا همین گفتم عینک بزنی
از ماشین میای پایین و سر و صدای خبرنگارا بیشتر میشه،اینگوک تورو نزدیک خودش نگهمیداره و به سمت لباس فروشی میره و کوکم بعدتون وارد میشه و درو میبنده،و نگهبانای لباس فروشی خودشون جلوی خبرنگارارو میگیرن
×خوش اومدین جناب،بفرمایید
و به قسمت وی ای پی راهنماییتون میکنن،اینگوک و کوک روی مبل میشینن
×لباسایی که گفته بودینو آماده کردم
اینگوک لبخند میزنه و بهت نگاه میکنه
~چرا وایسادی؟
لبخند استرسی میزنی و میری تو اتاق پروو که یکی از کارکنان اونجا یکی از لباسایی که اینگوک انتخاب کرده بود رو برات میاره،یه لباس سفید بلند که پر از نگین بود و استینش تا پایین پات بود
لباسو میگیری و به کمک چندتا از کارکنان میپوشیش،از اتاق پروو میای بیرون و جلوشون وایمیستی،لباتو بهم فشار میدی چون تو این لباس معذب بودی مخصوصا جلوی دو تا مرد،اینگوک رو نگاه میکنی که یه دستش به چونشه و یه دست دیگش زیر اون یکی دستشه و داره با لبخند رو لبش به سر تا پات نگاه میکنه
~واه....خیلی جیگر شدی
روشو میکنه به کوک
~نظر تو چیه؟
کوک بهت نگاه میکنه و بعد نگاشو ازت میگیره و دستاشو روی پاهاش میکشه
-از نظر من خوب نیست
اینگوک سرشو تکون میده
~هنوز لباسای زیادی مونده
کارکنان تورو میبرن تو اتاق و یه لباس دیگه تنت میکنن،این یکی یه لباس سفید ک تا زانو بود
از اتاق پرو میای بیرون و جلوشون وایمیستی....
🍃🗿
Lucky-bloody#
پارت ۱۳
+اصلا بمن چه،دیگه باهاش مثل یه بادیگارد...نه....مثل یه غریبه رفتار میکنم تا اشتباه منظورمو نفهمه
در ماشینو باز میکنی و میشینی عقب
~بیا بشین جلو نمیخوام حس راننده بودن بهم دست بده
به خودت میای و میبینی کوک عقب نشسته، میری جلو میشینی
+الان بهتره؟
بهت لبخند میزنه
~اوهوم.....
حرکت میکنه و بعد چند ثانیه سبقت میگیره،اونقدر که فکر میکردی هر لحظه ممکنه تصادف کنید،سفت کمربندتو میگیری و میچسبی به صندلی
اینگوک نگات میکنه و میخنده
~میترسی؟
+چی؟....نه اصلا....
با خودت زمزمه میکنی
+بادیگارد و رئیس هردوتاشون مثل همن
اینگوک میخنده و بیشتر گاز میده و میپیچه به چپ،توم چشاتو میبندی و میچسبی به در که ماشین یهو وایمیسته،بعد چند لحظه اروم چشاتو باز میکنی و میبینی اینگوک بهت نگاه میکنه و نیشخند میزنه
درست میشینی و گلوتو صاف میکنی
+ر...رسیدیم؟
تکخند میزنه و سرشو تکون میده
~اول عینک بزن
عینکی که بهت داده بودن رو میزنی
~حالا صبر کن تا من پیاده شم،خودم درو برات باز میکنم
سرتو تکون میدی،اینگوک عینکشو میزنه و پیاده میشه که یهو خبرنگارا حمله ور میشن یه اینگوک،کوک سریع از ماشین میاد بیرون و خبرنگارارو نگهمیداره و اینگوکم تو همین فاصله درو برات باز میکنه و بهت لبخند میزنه
~برا همین گفتم عینک بزنی
از ماشین میای پایین و سر و صدای خبرنگارا بیشتر میشه،اینگوک تورو نزدیک خودش نگهمیداره و به سمت لباس فروشی میره و کوکم بعدتون وارد میشه و درو میبنده،و نگهبانای لباس فروشی خودشون جلوی خبرنگارارو میگیرن
×خوش اومدین جناب،بفرمایید
و به قسمت وی ای پی راهنماییتون میکنن،اینگوک و کوک روی مبل میشینن
×لباسایی که گفته بودینو آماده کردم
اینگوک لبخند میزنه و بهت نگاه میکنه
~چرا وایسادی؟
لبخند استرسی میزنی و میری تو اتاق پروو که یکی از کارکنان اونجا یکی از لباسایی که اینگوک انتخاب کرده بود رو برات میاره،یه لباس سفید بلند که پر از نگین بود و استینش تا پایین پات بود
لباسو میگیری و به کمک چندتا از کارکنان میپوشیش،از اتاق پروو میای بیرون و جلوشون وایمیستی،لباتو بهم فشار میدی چون تو این لباس معذب بودی مخصوصا جلوی دو تا مرد،اینگوک رو نگاه میکنی که یه دستش به چونشه و یه دست دیگش زیر اون یکی دستشه و داره با لبخند رو لبش به سر تا پات نگاه میکنه
~واه....خیلی جیگر شدی
روشو میکنه به کوک
~نظر تو چیه؟
کوک بهت نگاه میکنه و بعد نگاشو ازت میگیره و دستاشو روی پاهاش میکشه
-از نظر من خوب نیست
اینگوک سرشو تکون میده
~هنوز لباسای زیادی مونده
کارکنان تورو میبرن تو اتاق و یه لباس دیگه تنت میکنن،این یکی یه لباس سفید ک تا زانو بود
از اتاق پرو میای بیرون و جلوشون وایمیستی....
🍃🗿
۱۳.۵k
۰۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.