رمان گناهکار قسمت اول
رمان گناهکار قسمت اول
ز این دل را کسی صاحب نیست
اگر باشد پس کسی عاقل نیست صاحب دل باش اما کوچک نبین دنیاها جا دارد ز درون بین این دل گر بشکنی جز تو کسی نامرد نیست شکسته دل مرحم ندارد محبت را آغاز کن چون جز آن دل را نامی از دل نیست بشکند دستی که آن دل را شکست چون به جز خود کسی گناهکارنیست بربستره ی غلیظ گناهان خود دست می کشم وباانگشت برروی ان چنین می نویسم
گناهکار،گناهکار،گناهکارم من
به نام خدایی که عشق را در قلبِ پاکِ یک عاشق جای داد تا از هوس دوری کند
دلنوشته ی آرشام ” شخصیت گناهکارِ قصه ی ما ” به نویسندگی فرشته (fereshteh27) بربستره ی غلیظ گناهان خود دست می کشم وباانگشت برروی ان چنین می نویسم گناهکار،گناهکار،گناهکارم من.. خدایاگناهکارم؟!..جز این واژه ای بر خود و اعمالم نتوانم گذارم.. چه کردم؟!..در این دنیای بزرگ..بین ادمهایی که کم و بیش خود به اغوش گناهان من روی اوردند .. من کیستم؟!..ایا تنها یک گناهکار؟!.. کسی که با ریا خوی گرفته بود..با دروغ برادری می کرد..با نیرنگ های فراوان این و ان را فریب می داد.. من..آرشام..کسی هستم که لقب گناهکار را روی خود گذاشتم..اری..تنها خود می دانم و خدایم.. من چه هستم؟!..به راستی من کیستم خدایا؟!..بنده ی خاطیِ تو؟!.. من ..آرشام..کسی که معنای اسمش به قدرت وجودش بهایی پرداخته..من گناهکارم..از خلاف و گناه ابایی ندارم چون این راه را خود انتخاب کردم.. چه کسی می تواند به من کمک کند؟!..خودم؟!..خدا؟!..بنده ش؟!.. اما من نیز تهی خواهم ماند ..از همه چیز و هیچ چیز..می خواهم؟!..ایا می خواهم پاک شوم؟!..نباشم مملو از گناه؟!..خالی شوم؟!.. نمی دانم..سرگردانم..خود نمی دانم چه می خواهم..نمی دانم سرانجامم چه می شود.. دلها شکسته م..دیدگان را به اشک نشانده م..اه و ناله های زیادی پشت سرم است..ولی من به انها بهایی نمی دهم..بی توجه می گذرم و به گناهم ادامه می دهم.. من آرشام هستم..کسی که می تواند به راحتی گناه کند..دل مردم را بشکند..ولی نگذارد ذره ای از غرورش کم و کمرنگ تر شود.. من می توانم چون می خواهم..چه چیز می تواند من را منصرف کند؟!..در این راهی که قدم گذاشتم چه چیز می تواند مرا منع از گناه کند؟!.. در این دنیایی که تاریکی نیمی از وجودش است..دنیایی که به چشم من روشنایی ندارد چون تمامش سیاهی ست ایا ادمی هست که به دلم روشنایی بخشد؟!..به راستی او کیست؟!.. خود نمی دانم..اصلا چنین کسی وجود دارد؟!.. من بودم..بین همه ی این ادمها بودم..با انها زندگی کردم..با گریه ها و ناله هایشان اشنام..با غم و خنده هایشان که از روی بی دردی ست.. خود دیده م که وقتی پای بر دنیای لطیفشان می گذارم چه می شود..چون نسیمی بر پیکره ی انها می وزم ولی در اخر چون طوفانی سهمگین وجودشان را ویران می کنم و می گریزم.. ایا ترسی دارم؟!..وجدانم خفته؟!..اری خود چنین خواستم..وجدان خفته م را چنین دوست دارم..از بیداری ان هراسی ندارم چون خود می توانم جلوی ان بایستم.. چه چیز می تواند جلوی من بایستد؟!..چه نیرویی می تواند با غرور و تکبر من مبارزه کند؟!.. عشق چیست؟!..قبولش ندارم..چون نیست..چون عشق پوچ است..من عشق را نمی شناسم چون نمی خواهم که بشناسم..از عشق بیزارم..از ان می گریزم و به ان تن نمی دهم.. اما..همه چیز دست ما نیست..گاهی زندگی ان طور که ما می خواهیم پیش نمی رود..برگ به برگ تقدیر بی وقفه ورق می خورد بی انکه از خود بپرسد به کجا چنین شتابان؟!.. زندگی من..ارشام..به کجا رسید؟!..اصلا قصه ی زندگی آرشام از کجا شروع شد؟!.. و این منم..آرشام..اسمم گناهکار..رسمم تباهکار.. اسمم گناهکار , رسمم تباهکار باران به من ببار , آری به من ببار ویرانه شد دلم , خون گشت حاصلم نفرین بر این گناه , باران به من ببار آری به من ببار ..
با اخم غلیظی نگاهش کردم..گریه می کرد..برام مهم نبود..ای کاش خفه می شد..صداش رو اعصابم بود..
رو بهش کردم و با صدای بلند گفتم :هستی برو پایین .. با گریه داد زد :نمی خوام..آرشام..چرا درکم نمی کنی؟..تو که می دونی عاشقتم..چرا با من همچین معامله ای کردی؟..چرا؟..چــــرا؟.. به خاطرجیغ هایی که می کشید کنترلم رو از دست دادم .. سریع از ماشین پیاده شدم..به طرفش رفتم..درو باز کردم..بازوشو تو چنگ گرفتم و کشیدمش بیرون.. در برابر من توان مقاومت نداشت.. غریدم :بیا بیرون عوضی..دیگه نمی خوام چشمام به ریخت نحست بیافته..یا گم میشی اونم برای همیشه یا همینجا کارتو یکسره می کنم.. یک طرف زمین خاکی بود و یک طرفه دیگه پل هوایی..پرنده پر نمی زد……… جیغ کشید:دیگه می خوای باهام چکار کنی؟..من عوضیم یا تو؟..به روز سیاه نشوندیم..با احساساتم بازی کردی..دیگه چی دارم که می خوای ازم بگیری؟.. هلش دادم و با اخم گفتم :باهات چکار کردم؟..بهت تجاوز کردم؟..ازت فیض بردم؟..یه شب رویایی رو برات
ز این دل را کسی صاحب نیست
اگر باشد پس کسی عاقل نیست صاحب دل باش اما کوچک نبین دنیاها جا دارد ز درون بین این دل گر بشکنی جز تو کسی نامرد نیست شکسته دل مرحم ندارد محبت را آغاز کن چون جز آن دل را نامی از دل نیست بشکند دستی که آن دل را شکست چون به جز خود کسی گناهکارنیست بربستره ی غلیظ گناهان خود دست می کشم وباانگشت برروی ان چنین می نویسم
گناهکار،گناهکار،گناهکارم من
به نام خدایی که عشق را در قلبِ پاکِ یک عاشق جای داد تا از هوس دوری کند
دلنوشته ی آرشام ” شخصیت گناهکارِ قصه ی ما ” به نویسندگی فرشته (fereshteh27) بربستره ی غلیظ گناهان خود دست می کشم وباانگشت برروی ان چنین می نویسم گناهکار،گناهکار،گناهکارم من.. خدایاگناهکارم؟!..جز این واژه ای بر خود و اعمالم نتوانم گذارم.. چه کردم؟!..در این دنیای بزرگ..بین ادمهایی که کم و بیش خود به اغوش گناهان من روی اوردند .. من کیستم؟!..ایا تنها یک گناهکار؟!.. کسی که با ریا خوی گرفته بود..با دروغ برادری می کرد..با نیرنگ های فراوان این و ان را فریب می داد.. من..آرشام..کسی هستم که لقب گناهکار را روی خود گذاشتم..اری..تنها خود می دانم و خدایم.. من چه هستم؟!..به راستی من کیستم خدایا؟!..بنده ی خاطیِ تو؟!.. من ..آرشام..کسی که معنای اسمش به قدرت وجودش بهایی پرداخته..من گناهکارم..از خلاف و گناه ابایی ندارم چون این راه را خود انتخاب کردم.. چه کسی می تواند به من کمک کند؟!..خودم؟!..خدا؟!..بنده ش؟!.. اما من نیز تهی خواهم ماند ..از همه چیز و هیچ چیز..می خواهم؟!..ایا می خواهم پاک شوم؟!..نباشم مملو از گناه؟!..خالی شوم؟!.. نمی دانم..سرگردانم..خود نمی دانم چه می خواهم..نمی دانم سرانجامم چه می شود.. دلها شکسته م..دیدگان را به اشک نشانده م..اه و ناله های زیادی پشت سرم است..ولی من به انها بهایی نمی دهم..بی توجه می گذرم و به گناهم ادامه می دهم.. من آرشام هستم..کسی که می تواند به راحتی گناه کند..دل مردم را بشکند..ولی نگذارد ذره ای از غرورش کم و کمرنگ تر شود.. من می توانم چون می خواهم..چه چیز می تواند من را منصرف کند؟!..در این راهی که قدم گذاشتم چه چیز می تواند مرا منع از گناه کند؟!.. در این دنیایی که تاریکی نیمی از وجودش است..دنیایی که به چشم من روشنایی ندارد چون تمامش سیاهی ست ایا ادمی هست که به دلم روشنایی بخشد؟!..به راستی او کیست؟!.. خود نمی دانم..اصلا چنین کسی وجود دارد؟!.. من بودم..بین همه ی این ادمها بودم..با انها زندگی کردم..با گریه ها و ناله هایشان اشنام..با غم و خنده هایشان که از روی بی دردی ست.. خود دیده م که وقتی پای بر دنیای لطیفشان می گذارم چه می شود..چون نسیمی بر پیکره ی انها می وزم ولی در اخر چون طوفانی سهمگین وجودشان را ویران می کنم و می گریزم.. ایا ترسی دارم؟!..وجدانم خفته؟!..اری خود چنین خواستم..وجدان خفته م را چنین دوست دارم..از بیداری ان هراسی ندارم چون خود می توانم جلوی ان بایستم.. چه چیز می تواند جلوی من بایستد؟!..چه نیرویی می تواند با غرور و تکبر من مبارزه کند؟!.. عشق چیست؟!..قبولش ندارم..چون نیست..چون عشق پوچ است..من عشق را نمی شناسم چون نمی خواهم که بشناسم..از عشق بیزارم..از ان می گریزم و به ان تن نمی دهم.. اما..همه چیز دست ما نیست..گاهی زندگی ان طور که ما می خواهیم پیش نمی رود..برگ به برگ تقدیر بی وقفه ورق می خورد بی انکه از خود بپرسد به کجا چنین شتابان؟!.. زندگی من..ارشام..به کجا رسید؟!..اصلا قصه ی زندگی آرشام از کجا شروع شد؟!.. و این منم..آرشام..اسمم گناهکار..رسمم تباهکار.. اسمم گناهکار , رسمم تباهکار باران به من ببار , آری به من ببار ویرانه شد دلم , خون گشت حاصلم نفرین بر این گناه , باران به من ببار آری به من ببار ..
با اخم غلیظی نگاهش کردم..گریه می کرد..برام مهم نبود..ای کاش خفه می شد..صداش رو اعصابم بود..
رو بهش کردم و با صدای بلند گفتم :هستی برو پایین .. با گریه داد زد :نمی خوام..آرشام..چرا درکم نمی کنی؟..تو که می دونی عاشقتم..چرا با من همچین معامله ای کردی؟..چرا؟..چــــرا؟.. به خاطرجیغ هایی که می کشید کنترلم رو از دست دادم .. سریع از ماشین پیاده شدم..به طرفش رفتم..درو باز کردم..بازوشو تو چنگ گرفتم و کشیدمش بیرون.. در برابر من توان مقاومت نداشت.. غریدم :بیا بیرون عوضی..دیگه نمی خوام چشمام به ریخت نحست بیافته..یا گم میشی اونم برای همیشه یا همینجا کارتو یکسره می کنم.. یک طرف زمین خاکی بود و یک طرفه دیگه پل هوایی..پرنده پر نمی زد……… جیغ کشید:دیگه می خوای باهام چکار کنی؟..من عوضیم یا تو؟..به روز سیاه نشوندیم..با احساساتم بازی کردی..دیگه چی دارم که می خوای ازم بگیری؟.. هلش دادم و با اخم گفتم :باهات چکار کردم؟..بهت تجاوز کردم؟..ازت فیض بردم؟..یه شب رویایی رو برات
۱۹۴.۹k
۲۸ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.