عاشق یه مافیا شدم(part23)
عاشق یه مافیا شدم(part23)
*چند روز بعد
*ا/ت ویو
داشتیم با کوک فیلم میدیدیم که صدای تیراندازی اومد
_کوککککک(جیغ)
+ا/ت ا/ت بدو برو توی اتاق درم قفل کن پاشو
_تو پس چی
+من میام نترس
_ب.باشه
رفتم بالا و درو فقط کردم از همنجور نفس نفس میزدم میترسیدم بلایی سر کوک بیاد از پنجره نگاه کردم اون شخص تهیونگ بود
همون موقع دیدم یکی داره محکم در میزنه ترسیدم و رفتم تو کمد پشت لباسا قایم شدم
؛خانم کوچولو بهتره درو باز کنی وگرنه درو میشکونم
یهو دیدم صدا قط شد همینجور منتظر بودم که یهو درو شکوندن و اومدن تو
دستمو روی دهنم گذاشته بودم و ترسیده بودم
؛کجایی کوچولو
"کمدو بگرد
؛باشه
اومد سمت کمد و درو باز کرد
یه تیکه از لباسم بیرون بود و فهمید
؛پس اینجایی بیا بیرون ببینم
دستمو محکم گرفت و دستال گذاشت رو صورتم و سیاهی مطلق..
*چند ساعت بعد
چشمامو باز کردم و دیدم توی یه اتاق بزرگم اون هیچ کدوم از اتاقای عمارت خودمون نبود اینجا کجاست
_کسی اینجا نیست
یهو دیدم یکی وارد شد اون اون
:به به بلاخره بهشون اومدید فکر کنم چند بار همو دیدیم دیگه نه بازم معرفی میکنم(محکم میگه)کیم تهیونگ
_کثافت چرا منو اوردی اینجا
:اولین قانون باهام درست صحبت کن دومین قانون باید هرچی میگم اطاعت کنی و بقیشم بعدا میفهمی
_منو چرا اوردی اینجا کوک چه بلایی سرش اومده
:جئون زخمی شده ولی زیاد مهم نیست مهم اینه که من بلاخره تورو بدست اوردم
_خواهش میکنم بگو حال کوک چطوره
:یه بار دیگع درمورد جئون حرفی بشنوم دفعه ی بعدی قطعا میکشمش
با این حرفش ساکت شدم
_پ.پس چرا منو اوردی اینجا
:چون دوست دارم، دوست دارم تورو ماله خودم کنم
_هیچوقت موفق نمیشی چون من عاشقت نمیشم
:مهم نیست مهم اینه که من عاشقتم پس بقیش مهم تو چه بخوای چه نخوای تو از الان ماله منی فهمیدی
_برو بابا
:قانونا و به همین زودی یادت رفت اگه رعایت نکنی بد تنبیهت میکنم از این به بعدم منو باید ددی صدا کنی فهمیدی
_بشین تا صدا کنم
(تهیونگ بیا من از صب تا شب بهت میگم ددی خوبه؟)
(گایز از اینجا به بعد داستان یه ذره غمگینه ولی اصلا نگران نباشید خوب تمومش میکنم خودمم از پایان غمگین متنفرم)
ادامه دارد...
*چند روز بعد
*ا/ت ویو
داشتیم با کوک فیلم میدیدیم که صدای تیراندازی اومد
_کوککککک(جیغ)
+ا/ت ا/ت بدو برو توی اتاق درم قفل کن پاشو
_تو پس چی
+من میام نترس
_ب.باشه
رفتم بالا و درو فقط کردم از همنجور نفس نفس میزدم میترسیدم بلایی سر کوک بیاد از پنجره نگاه کردم اون شخص تهیونگ بود
همون موقع دیدم یکی داره محکم در میزنه ترسیدم و رفتم تو کمد پشت لباسا قایم شدم
؛خانم کوچولو بهتره درو باز کنی وگرنه درو میشکونم
یهو دیدم صدا قط شد همینجور منتظر بودم که یهو درو شکوندن و اومدن تو
دستمو روی دهنم گذاشته بودم و ترسیده بودم
؛کجایی کوچولو
"کمدو بگرد
؛باشه
اومد سمت کمد و درو باز کرد
یه تیکه از لباسم بیرون بود و فهمید
؛پس اینجایی بیا بیرون ببینم
دستمو محکم گرفت و دستال گذاشت رو صورتم و سیاهی مطلق..
*چند ساعت بعد
چشمامو باز کردم و دیدم توی یه اتاق بزرگم اون هیچ کدوم از اتاقای عمارت خودمون نبود اینجا کجاست
_کسی اینجا نیست
یهو دیدم یکی وارد شد اون اون
:به به بلاخره بهشون اومدید فکر کنم چند بار همو دیدیم دیگه نه بازم معرفی میکنم(محکم میگه)کیم تهیونگ
_کثافت چرا منو اوردی اینجا
:اولین قانون باهام درست صحبت کن دومین قانون باید هرچی میگم اطاعت کنی و بقیشم بعدا میفهمی
_منو چرا اوردی اینجا کوک چه بلایی سرش اومده
:جئون زخمی شده ولی زیاد مهم نیست مهم اینه که من بلاخره تورو بدست اوردم
_خواهش میکنم بگو حال کوک چطوره
:یه بار دیگع درمورد جئون حرفی بشنوم دفعه ی بعدی قطعا میکشمش
با این حرفش ساکت شدم
_پ.پس چرا منو اوردی اینجا
:چون دوست دارم، دوست دارم تورو ماله خودم کنم
_هیچوقت موفق نمیشی چون من عاشقت نمیشم
:مهم نیست مهم اینه که من عاشقتم پس بقیش مهم تو چه بخوای چه نخوای تو از الان ماله منی فهمیدی
_برو بابا
:قانونا و به همین زودی یادت رفت اگه رعایت نکنی بد تنبیهت میکنم از این به بعدم منو باید ددی صدا کنی فهمیدی
_بشین تا صدا کنم
(تهیونگ بیا من از صب تا شب بهت میگم ددی خوبه؟)
(گایز از اینجا به بعد داستان یه ذره غمگینه ولی اصلا نگران نباشید خوب تمومش میکنم خودمم از پایان غمگین متنفرم)
ادامه دارد...
۴.۹k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.