عشق جذاب پارت ۲
#عشق_جذاب_پارت_۲
#فیک
چند مین بعد...
پیاده شدم و ات و بغل کردم و رفتم سمت خونشون
ات ویو:
با حس گرمای نفس یکی به صورتم بیدار شدم چشمام و باز کردم و با صورت تهیونگ مواجه شدم بعد کمی که ویندوزم بالا اومد سریع از بغلش پریدم پایین که متعجب به من نگه کرد
'چته؟تو که خواب بودی
_اینجا کجاست کجا من و میبردی؟
'خدا شفات بده ،آوردم خونتون بچه
_اهان...خب بیا بریم دستش و گرفتم و رفتیم داخل خونه چراغ ها رو روشن کردم
_پس مامان و بابام کوشند؟
شخص سوم(یعنی خودم):
تهیونگ همه چیز و بهش میگه و ات چشمش بع دست خونی ته میوفته و با تعجب و ترس ازش میپرسه که چیشده؟
تهیونگویو:
نگاهش خورد به دستم و و ترسید ولی گفتم که خون خودشه
وقتی یکم فکر کرد سریع مثل گوجه قرمز شد و از این حالت کیوتش خندم گرفت و زیر لب یواش گفتم
خجالتی
سریع دور شد و رفتم تو اتاقش
منم نشستم رو کاناپه
اگ چیزی نخواست میرم خونه از بی خوابی سر درد گرفتم
چشمام و بستم که بعد چند مین صداش اومد
_میگم..چیزه....ببخشید بیا برو دستت و بشور
چشمام باز کرد ی دست لباس راحتی ست با طرح جوجه های ریز پوشیده بود
نچی گفتم و پاشدم
'میرم خونه میشورم اگه چیزی نیاز ندارید من دیگه میرم
انگار ی چیز میخواست ولی روش نمیشد
'راحت باش بگو
_چیزه..راستش..من.من...خب...میترسم
'از چی؟
_خب.. من شبا میترسم
'من چه کار میتونم بکنم؟
_میشه فقط..امشب و ..اینجا...بمونی•-•
'...باشه
ات ویو:
بی هوا از خوشحالی پریدم بغلش و لپش و بوسیدم
از حرکت ناگهانیم هم خودم هم ته تعجب کردیم
سریع خودم و جمع و جور کردم و از بغلش اومدم بیرون
تهویو:
لایک کنید:/
امید وارم خوب شده باشه:)
#فیک
چند مین بعد...
پیاده شدم و ات و بغل کردم و رفتم سمت خونشون
ات ویو:
با حس گرمای نفس یکی به صورتم بیدار شدم چشمام و باز کردم و با صورت تهیونگ مواجه شدم بعد کمی که ویندوزم بالا اومد سریع از بغلش پریدم پایین که متعجب به من نگه کرد
'چته؟تو که خواب بودی
_اینجا کجاست کجا من و میبردی؟
'خدا شفات بده ،آوردم خونتون بچه
_اهان...خب بیا بریم دستش و گرفتم و رفتیم داخل خونه چراغ ها رو روشن کردم
_پس مامان و بابام کوشند؟
شخص سوم(یعنی خودم):
تهیونگ همه چیز و بهش میگه و ات چشمش بع دست خونی ته میوفته و با تعجب و ترس ازش میپرسه که چیشده؟
تهیونگویو:
نگاهش خورد به دستم و و ترسید ولی گفتم که خون خودشه
وقتی یکم فکر کرد سریع مثل گوجه قرمز شد و از این حالت کیوتش خندم گرفت و زیر لب یواش گفتم
خجالتی
سریع دور شد و رفتم تو اتاقش
منم نشستم رو کاناپه
اگ چیزی نخواست میرم خونه از بی خوابی سر درد گرفتم
چشمام و بستم که بعد چند مین صداش اومد
_میگم..چیزه....ببخشید بیا برو دستت و بشور
چشمام باز کرد ی دست لباس راحتی ست با طرح جوجه های ریز پوشیده بود
نچی گفتم و پاشدم
'میرم خونه میشورم اگه چیزی نیاز ندارید من دیگه میرم
انگار ی چیز میخواست ولی روش نمیشد
'راحت باش بگو
_چیزه..راستش..من.من...خب...میترسم
'از چی؟
_خب.. من شبا میترسم
'من چه کار میتونم بکنم؟
_میشه فقط..امشب و ..اینجا...بمونی•-•
'...باشه
ات ویو:
بی هوا از خوشحالی پریدم بغلش و لپش و بوسیدم
از حرکت ناگهانیم هم خودم هم ته تعجب کردیم
سریع خودم و جمع و جور کردم و از بغلش اومدم بیرون
تهویو:
لایک کنید:/
امید وارم خوب شده باشه:)
۱۵.۷k
۲۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.