پارت ۵۷
پارت ۵۷
چشام رو بستم و منتظر شدم تا با یه ضربه سخت تو سرم دنیا رو وداع بگم که یکی محکم گرفتم .
آغوشش خیلی گرم بود و صدای قلبش رو کامل میشنیدم .
از اینور خودمم داشتم از ترس قالب تهی می کردم .
آروم چشام رو باز کردم که فاصله صورتامون تو کمتر از چند سانت بود .
چشام تا حد ممکن گشاد شده بود و اونم همه اجزای صورتم رو ببرسی می کرد .
سریع به خودم اومدم و گفتم : نزدیک بود بیوفتم و خودمون جمع کردم .
فاصله گرفت و آروم گفت : خوبی ؟
سرم رو تکون دادم و یه نفس عمیق کشیدم و آروم گفتم : فک نمیکردم اینجا ببینمش .
یاشار برگشت نگام کرد و گفت : کیو ؟
گوشاش خیلی تیز بود .
آروم گفتم : بیخیال مهم نیست فقط نباید منو اینجا ببینه .
یاشار چند دقیقه خیره شد بهم و بدون حرفی راهش رو ادامه داد و آروم گفت : مواظب باش باز نیوفتی .
منم راهم رو ادامه دادم و یجوری از پشت سرش می رفتم تا اون نبینتم .
همین که اومدم پایین آیدا فوری دستم رو گرفت و کشوندم سمت دستشویی .
آیدا : این یارو اینجا چیکار می کنه ؟
من : چرا از من میپرسی من چه بدونم ؟
آیدا : اگه ما رو ببینه بدبخت میشیم رو هوا تو رو مینشناسه .
من : به یاشار گفتم هر چی سریعتر بریم از اینجا .
آیدا : این که اینجا چیکار می کنه داره دیوونم می کنه اون که اهل اینجور جاها نبود .
من : آدما عوض میشن .
آیدا : الان مهم اینه که تو رو نبینه .
قدمام رو سریعتر کردم تا به اتاقی که مانتوم رو درآورده بودم برسم .
آیدا هم از پشت سرم با سرعت میومد .
مانتوم رو برداشتم و آیدا هم با پوشیدن مانتوش اشاره کرد که بریم .
یه اس به یاشار زدم که ما دم در منتظریم .
و دست آیدا رو گرفتم و به سمت در حرکت کردیم .
صدای ترانه از پشت سرمون متوقفمون کرد :
دریا جایی میرید ؟
من : باید ازت عذرخواهی کنم اما واسه یکی از دوستام یه مشکل پیش اومده باید برم .
ترانه : آخه اینقدر یهویی ؟
چهره ام رو ناراحت نشون دادم و گفتم : منم دوست داشتم بیشتر با هم باشیم اما خوب چیکار میتونم بکنم .
ولی قول میدم جبران کنم .
لبخندی زد و گفت : پس قولت رو یادت نره .
به خاطر دوستت بیشتر از این اصرار نمی کنم پس خداحافظ .
لبخندی زدم و خداحافظی کردم و این بار دیگه قدمام رو بلندتر برداشتم و همین که از در اومدم بیرون یه نفس عمیق کشیدم .
باورش برام سخت بود که از همچین موقعیتی فرار کردم .
آیدا آروم گفت : یاشار کجاس ؟
من : گفتم بیاد بیرون نمی دونم دیگه .
منتظر یاشار بودیم که بلاخره ما رو دید .
گفتم شاید به خاطر گریم نشناستم اما اشتباه می کردم چون با یخورده دقیق شدن تو صورتم گفت : دریا ؟
یه نگاه به آیدا کردم که اشاره کرد بدبخت شدیم .
من : بله
...
چشام رو بستم و منتظر شدم تا با یه ضربه سخت تو سرم دنیا رو وداع بگم که یکی محکم گرفتم .
آغوشش خیلی گرم بود و صدای قلبش رو کامل میشنیدم .
از اینور خودمم داشتم از ترس قالب تهی می کردم .
آروم چشام رو باز کردم که فاصله صورتامون تو کمتر از چند سانت بود .
چشام تا حد ممکن گشاد شده بود و اونم همه اجزای صورتم رو ببرسی می کرد .
سریع به خودم اومدم و گفتم : نزدیک بود بیوفتم و خودمون جمع کردم .
فاصله گرفت و آروم گفت : خوبی ؟
سرم رو تکون دادم و یه نفس عمیق کشیدم و آروم گفتم : فک نمیکردم اینجا ببینمش .
یاشار برگشت نگام کرد و گفت : کیو ؟
گوشاش خیلی تیز بود .
آروم گفتم : بیخیال مهم نیست فقط نباید منو اینجا ببینه .
یاشار چند دقیقه خیره شد بهم و بدون حرفی راهش رو ادامه داد و آروم گفت : مواظب باش باز نیوفتی .
منم راهم رو ادامه دادم و یجوری از پشت سرش می رفتم تا اون نبینتم .
همین که اومدم پایین آیدا فوری دستم رو گرفت و کشوندم سمت دستشویی .
آیدا : این یارو اینجا چیکار می کنه ؟
من : چرا از من میپرسی من چه بدونم ؟
آیدا : اگه ما رو ببینه بدبخت میشیم رو هوا تو رو مینشناسه .
من : به یاشار گفتم هر چی سریعتر بریم از اینجا .
آیدا : این که اینجا چیکار می کنه داره دیوونم می کنه اون که اهل اینجور جاها نبود .
من : آدما عوض میشن .
آیدا : الان مهم اینه که تو رو نبینه .
قدمام رو سریعتر کردم تا به اتاقی که مانتوم رو درآورده بودم برسم .
آیدا هم از پشت سرم با سرعت میومد .
مانتوم رو برداشتم و آیدا هم با پوشیدن مانتوش اشاره کرد که بریم .
یه اس به یاشار زدم که ما دم در منتظریم .
و دست آیدا رو گرفتم و به سمت در حرکت کردیم .
صدای ترانه از پشت سرمون متوقفمون کرد :
دریا جایی میرید ؟
من : باید ازت عذرخواهی کنم اما واسه یکی از دوستام یه مشکل پیش اومده باید برم .
ترانه : آخه اینقدر یهویی ؟
چهره ام رو ناراحت نشون دادم و گفتم : منم دوست داشتم بیشتر با هم باشیم اما خوب چیکار میتونم بکنم .
ولی قول میدم جبران کنم .
لبخندی زد و گفت : پس قولت رو یادت نره .
به خاطر دوستت بیشتر از این اصرار نمی کنم پس خداحافظ .
لبخندی زدم و خداحافظی کردم و این بار دیگه قدمام رو بلندتر برداشتم و همین که از در اومدم بیرون یه نفس عمیق کشیدم .
باورش برام سخت بود که از همچین موقعیتی فرار کردم .
آیدا آروم گفت : یاشار کجاس ؟
من : گفتم بیاد بیرون نمی دونم دیگه .
منتظر یاشار بودیم که بلاخره ما رو دید .
گفتم شاید به خاطر گریم نشناستم اما اشتباه می کردم چون با یخورده دقیق شدن تو صورتم گفت : دریا ؟
یه نگاه به آیدا کردم که اشاره کرد بدبخت شدیم .
من : بله
...
۱۵۱.۹k
۲۲ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.