پارت ۵۹
پارت ۵۹
آرش : ینی چی نمیتونم هیچی بگم آخه ها ؟
من : باهام بحث نکن دست خودم که نیست .
آرش با داد : من همه چی رو به مامان میگم بیشتر از این نمیتونم خودم و اونا رو گول بزنم .
از خواب پریدم و هراسان اطراف رو نگاه کردم .
اتاق تاریک بود و صدای نفس نفسام سکوت مطلق رو شکونده بود .
تیک تاک ساعت بلند تر شده بود و کل پیشونیم خیس عرق بود .
چشام رو روی هم فشار دادم و بعد از شستن دست و صورتم رفتم تا یه لیوان آب بخورم .
آیدا هنوز خواب بود خیلی خسته شده بود .
تمام سعیم رو کردم که سر و صدا ایجاد نکنم و سه بطری آب از یخچال برداشتم و سر کشیدم .
اینقدر تشنم بود که نصف بطری رو خورده بودم .
بطری رو پایین آوردم و نفسای پشت سر هم کشیدم تا تنفسم به حالت عادی برگرده .
چشام رو بستپ و تند تند نفس کشیدم همین که بطری رو آوردم بالا که دوباره بخورم یه دستی اونو ازم گرفت و آروم کنار گوشم گفت : تو فرهنگ شما به شما نگفتن که آب رو از بطری نخورین ؟
با چشای گشاد شده به قیافش نگاه کردم و گفتم : من اینجوری ...
نتونستم حرفم رو ادامه بدم چون بطری رو آورد بالا و آب رو خورد .
منم فقط با چشای از حدقه دراومده نگاش کردم : تو فرهنگ شما چی ؟
بطری رو پایین آورد و گفت : من زیاد پایبند نیستم .
با اخم نگاش کردم که چشمکی زد و ازم فاصله گرفت .
به زور جلوی خودم رو گرفتم که فحشای خوشگلم رو نثارش نکنم .
وجدان : بگو من گوش می کنم .
_ اهوم فکر خوبیه .
بیشعور کثافت نفهم تو که خودت پایبند نیستی غلط می کنی بگی من پایبند باشم مرتیکه نفهم .
با اینکه ازم فاصله گرفته بود ولی فک کنم شنید که گفت : من که شنیدم به هر حال .
با ابروهای بالا رفته نگاش کردم و گفتم : پس خوب شد اینجوری غیبتم نمیشه .
و لبخند دندون نمایی زدم و بدون اینگه فرصت بدم چیزی بگه پله ها رو دو تا یکی بالا رفتم .
دلم خنک شد اصلا .
رفتم تو اتاق و روی تخت دراز کشیدم .
خوابم هموز تو ذهنم بود ، خانوادم رو به کل از یاد برده بودم .
نگاهی به آیدای غری ق در خواب کردم و با فکر به خانوادم به خواب رفتم .
با صدای آیدا از خواب بلند شدم : دریا پاشو دیگه یاشار میگه کارمون داره .
دختر میگم پاشو دیگه .
به زور لای چشام رو باز کردم و گفتم : باز چیکار داره آخه ؟
خمیازه ای کشیدم که آیدا گفت : اه ببند دهنت رو ببینم .
من نمی دونم فقط گفت به دریا بگو آماده شه بیاد پایین .
من : گریم و ایما که نمی خواد .
آیدا : دریا خوابیا میخواد حرف بزنه جایی نمیریم اصلا .
من : اوکی مس بزار من دست و صورتم رو بشورم و بیام .
بعد از شستن دست و صورتم و عوض کردن لباسام رفتم پایین .
آیدا رو به روی آرش روی مبل نشسته بود و راجب موضوعی بحث میکردن .
آیدا : اومد خودش .
یاشار : خوب زود بیا تا اون چیزایی که باید بدونید رو بگم .
....
آرش : ینی چی نمیتونم هیچی بگم آخه ها ؟
من : باهام بحث نکن دست خودم که نیست .
آرش با داد : من همه چی رو به مامان میگم بیشتر از این نمیتونم خودم و اونا رو گول بزنم .
از خواب پریدم و هراسان اطراف رو نگاه کردم .
اتاق تاریک بود و صدای نفس نفسام سکوت مطلق رو شکونده بود .
تیک تاک ساعت بلند تر شده بود و کل پیشونیم خیس عرق بود .
چشام رو روی هم فشار دادم و بعد از شستن دست و صورتم رفتم تا یه لیوان آب بخورم .
آیدا هنوز خواب بود خیلی خسته شده بود .
تمام سعیم رو کردم که سر و صدا ایجاد نکنم و سه بطری آب از یخچال برداشتم و سر کشیدم .
اینقدر تشنم بود که نصف بطری رو خورده بودم .
بطری رو پایین آوردم و نفسای پشت سر هم کشیدم تا تنفسم به حالت عادی برگرده .
چشام رو بستپ و تند تند نفس کشیدم همین که بطری رو آوردم بالا که دوباره بخورم یه دستی اونو ازم گرفت و آروم کنار گوشم گفت : تو فرهنگ شما به شما نگفتن که آب رو از بطری نخورین ؟
با چشای گشاد شده به قیافش نگاه کردم و گفتم : من اینجوری ...
نتونستم حرفم رو ادامه بدم چون بطری رو آورد بالا و آب رو خورد .
منم فقط با چشای از حدقه دراومده نگاش کردم : تو فرهنگ شما چی ؟
بطری رو پایین آورد و گفت : من زیاد پایبند نیستم .
با اخم نگاش کردم که چشمکی زد و ازم فاصله گرفت .
به زور جلوی خودم رو گرفتم که فحشای خوشگلم رو نثارش نکنم .
وجدان : بگو من گوش می کنم .
_ اهوم فکر خوبیه .
بیشعور کثافت نفهم تو که خودت پایبند نیستی غلط می کنی بگی من پایبند باشم مرتیکه نفهم .
با اینکه ازم فاصله گرفته بود ولی فک کنم شنید که گفت : من که شنیدم به هر حال .
با ابروهای بالا رفته نگاش کردم و گفتم : پس خوب شد اینجوری غیبتم نمیشه .
و لبخند دندون نمایی زدم و بدون اینگه فرصت بدم چیزی بگه پله ها رو دو تا یکی بالا رفتم .
دلم خنک شد اصلا .
رفتم تو اتاق و روی تخت دراز کشیدم .
خوابم هموز تو ذهنم بود ، خانوادم رو به کل از یاد برده بودم .
نگاهی به آیدای غری ق در خواب کردم و با فکر به خانوادم به خواب رفتم .
با صدای آیدا از خواب بلند شدم : دریا پاشو دیگه یاشار میگه کارمون داره .
دختر میگم پاشو دیگه .
به زور لای چشام رو باز کردم و گفتم : باز چیکار داره آخه ؟
خمیازه ای کشیدم که آیدا گفت : اه ببند دهنت رو ببینم .
من نمی دونم فقط گفت به دریا بگو آماده شه بیاد پایین .
من : گریم و ایما که نمی خواد .
آیدا : دریا خوابیا میخواد حرف بزنه جایی نمیریم اصلا .
من : اوکی مس بزار من دست و صورتم رو بشورم و بیام .
بعد از شستن دست و صورتم و عوض کردن لباسام رفتم پایین .
آیدا رو به روی آرش روی مبل نشسته بود و راجب موضوعی بحث میکردن .
آیدا : اومد خودش .
یاشار : خوب زود بیا تا اون چیزایی که باید بدونید رو بگم .
....
۱۲۷.۶k
۰۲ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.