ویو ات
ویو ات
هیچی نداشتم بگم چی میخواستم بگم روک داره میگ دوسم نداره من یونگ نمیخام ديگه ولی چجوری انقد راحت بیخیالم شد یعنی واقعا منو نمیخاد امکان نداره
ویو کوک
اهههههه فک کنم ات دوست ندارم یعنی نباید داشته باشم من زن دارم
ویو ات
رفتم خونه
جنی:ات چی شده چرا گریه کردی
ات:گف منو نمیخاد گف حاضر نیست بخاطر من حتی ی تاره مو از سرش کم شه(با گریه داشت میگفت)
جنی:احمق گفتم کار احمقانه نکن
رفتم تو اتاقم فقد نمیدونستم چیکار کنم
ویو فردا
از صبح با جنی رفتیم خرید تا حالم بهتر شه داشتم تو پاساژ میگشتم خوردم به ی خانومه قهوش ریخت رو لباسم
ویو مامان کوک
این ات نیست حقیقتش من از بینا حالم بهم میخوره پس بهترین موقعیت خورد بهم قهوم ریخت رو لباسش
(ات قیافه مامان کوک یادش نیست)
مامان کوک:دختر ببخشيد بیا خونم لباس دیگ بدم بهت
ات:نه اشکال نداره
مامان کوک:غداب وجدان میگیرم دخترم لطفا
ویو ات
انقد اصرار کرد با جنی رفتیم تو راه که بودیم جنی در گوشم گف
جنی:این مامان کوکه
ات:چی میگی از عمد داره اینکارو میکنه
جنی:نمیدونم
رفتیم خونش دیدم کوک و بینا هم هستن
ویو بینا
اوف باید برم پیش مامان عفریته کوک به اصرار کوک رفتیم بیا خانوم هنوز نیومده خونه وقتی اومد دیدم...
ویو ات
بینا:ات چی شده عزیزم
مامان کوک:همو میشناسن؟
بینا:اره مامان جون دوستمه
ویو مامان کوک
ات هیچی نمیدونه بینا خانوم که الان باهات دوسته
ویو جنی
اه شبیه فیلم هندی شده ها
مامان کوک:دخترم امروز ناهار پیش ما باش
ویو کوک
همین مونده بود وای چه گیری کردیم ها هوفففف (بچه ها تو این ی سال که ات نبوده مامان کوک فهمیده بابای کوک داره بهش خیانت میکنه جدا شدن تو خونه تنها زندگی میکنه)
ویو شب ات
موندم خونه مادر جون اسمش اسما عه خیلی زن خوبیه البته مادر شوهرمه اصرار کرد امشب بمونیم و قبول کردم منم کوک و بینا هم بودن اخر شب بود همه خواب بودن
از اتاق مهمون اومدم بیرون دیدم در اتاقی که کوک بینا هستن بازه و دیدم....
هیچی نداشتم بگم چی میخواستم بگم روک داره میگ دوسم نداره من یونگ نمیخام ديگه ولی چجوری انقد راحت بیخیالم شد یعنی واقعا منو نمیخاد امکان نداره
ویو کوک
اهههههه فک کنم ات دوست ندارم یعنی نباید داشته باشم من زن دارم
ویو ات
رفتم خونه
جنی:ات چی شده چرا گریه کردی
ات:گف منو نمیخاد گف حاضر نیست بخاطر من حتی ی تاره مو از سرش کم شه(با گریه داشت میگفت)
جنی:احمق گفتم کار احمقانه نکن
رفتم تو اتاقم فقد نمیدونستم چیکار کنم
ویو فردا
از صبح با جنی رفتیم خرید تا حالم بهتر شه داشتم تو پاساژ میگشتم خوردم به ی خانومه قهوش ریخت رو لباسم
ویو مامان کوک
این ات نیست حقیقتش من از بینا حالم بهم میخوره پس بهترین موقعیت خورد بهم قهوم ریخت رو لباسش
(ات قیافه مامان کوک یادش نیست)
مامان کوک:دختر ببخشيد بیا خونم لباس دیگ بدم بهت
ات:نه اشکال نداره
مامان کوک:غداب وجدان میگیرم دخترم لطفا
ویو ات
انقد اصرار کرد با جنی رفتیم تو راه که بودیم جنی در گوشم گف
جنی:این مامان کوکه
ات:چی میگی از عمد داره اینکارو میکنه
جنی:نمیدونم
رفتیم خونش دیدم کوک و بینا هم هستن
ویو بینا
اوف باید برم پیش مامان عفریته کوک به اصرار کوک رفتیم بیا خانوم هنوز نیومده خونه وقتی اومد دیدم...
ویو ات
بینا:ات چی شده عزیزم
مامان کوک:همو میشناسن؟
بینا:اره مامان جون دوستمه
ویو مامان کوک
ات هیچی نمیدونه بینا خانوم که الان باهات دوسته
ویو جنی
اه شبیه فیلم هندی شده ها
مامان کوک:دخترم امروز ناهار پیش ما باش
ویو کوک
همین مونده بود وای چه گیری کردیم ها هوفففف (بچه ها تو این ی سال که ات نبوده مامان کوک فهمیده بابای کوک داره بهش خیانت میکنه جدا شدن تو خونه تنها زندگی میکنه)
ویو شب ات
موندم خونه مادر جون اسمش اسما عه خیلی زن خوبیه البته مادر شوهرمه اصرار کرد امشب بمونیم و قبول کردم منم کوک و بینا هم بودن اخر شب بود همه خواب بودن
از اتاق مهمون اومدم بیرون دیدم در اتاقی که کوک بینا هستن بازه و دیدم....
۸.۹k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.