رابطه دارن قلبم درد گرفت بغض کرده بودم خواستم بگردم که ما
رابطه دارن قلبم درد گرفت بغض کرده بودم خواستم بگردم که مامان کوک گف
مامان کوک:دخترم بیا حرف بزنیم
رفتیم تو تراش نشستیم
ات:من همه چیو فهمیدم ولی بینا
مامان کوک:دخترم کوک عاشق بینا نیست مطمئنم
ات:پس چرا دارن ازداوج میکنن
مامان کوک:از روی بچه بودن جونگکوکه
مامان کوک:مطمئنم دوست داره فقد نمیخاد قبول کنه ی کاری میکنم خودش بینا ول کنه حالا ببین
ویو فردا ات
شماره مامان کوک گرفتم قرار شد بيشتر ببینمشون و امروز با یونگ قرار داشتم میخواستم رابطم باهاش تموم کنم تو بار قرار داشتیم و از شانس خوبم اومد بار کوک دیدو عجیبه زنش میدونه اومده اینجا اصن به من چه کلی مشر**وب خورده بودم که یونگ اومد
ات:یونگ میخام باهات تموم کنم
یونگ:ات تو الان مستی خب بیا برسونمت خونه
ات:نمیام من همه چیو فهمیدمم که زن جونگکوک بودم و توهم خوب میدونی
ویو یونگ
اره میدونستم و جونگکوک توی بار بود داشت نگامون میکرد لبخند زده بود یهو ات بوسیدم اولش خواست در بره ولی گرفته بودمش
ویو کوک
جلو خودم داشت اینکارو میکرد دیگه عصبی شده بودم رفتم زدم تو صورتش
ویو ات
دیدو یهو کوک داره یونگ میزنه مست بودم حالیم نبود فیلم گرفتم ازشون
کوک:تو به چه حقی نزدیک زن من میشی ها
همینجوری جونگکوک داشت اینارو میگفت منم داشتم فیلم میگرفتم دیدم چند نفر اومدن جداشون کردن منم تو همین فاصله سریع رفتم بیرون اسنپ گرفتم رفتم خونه خوابیدم
ویو صبح ات
رفتم ی سیم کارت جدید گرفتم شماره بینا زدم توش فیلم براش فرستادم بعدش زدم دختر اون هنوز به فکر زن قبلیشه بخاطر اون دعوا کرده
و بعد بلاکش کردم (حال کردم حقیقتش با این حرکت)
ویو بینا
با چیزی که دیدم سریع رفتم سمت شرکت کوک رفتم تو اتاقش
بینا:این چیه ها (بچه ها همه صحبت هاشون با داده)
کوک:...(سکوت)
بینا:دیگه نمیخام ببینمت
هیچ کاری نمیتونستم بکنم یعنی مغزم نمیزاشت میگفت بزار بره از زندگیت بینا...
مامان کوک:دخترم بیا حرف بزنیم
رفتیم تو تراش نشستیم
ات:من همه چیو فهمیدم ولی بینا
مامان کوک:دخترم کوک عاشق بینا نیست مطمئنم
ات:پس چرا دارن ازداوج میکنن
مامان کوک:از روی بچه بودن جونگکوکه
مامان کوک:مطمئنم دوست داره فقد نمیخاد قبول کنه ی کاری میکنم خودش بینا ول کنه حالا ببین
ویو فردا ات
شماره مامان کوک گرفتم قرار شد بيشتر ببینمشون و امروز با یونگ قرار داشتم میخواستم رابطم باهاش تموم کنم تو بار قرار داشتیم و از شانس خوبم اومد بار کوک دیدو عجیبه زنش میدونه اومده اینجا اصن به من چه کلی مشر**وب خورده بودم که یونگ اومد
ات:یونگ میخام باهات تموم کنم
یونگ:ات تو الان مستی خب بیا برسونمت خونه
ات:نمیام من همه چیو فهمیدمم که زن جونگکوک بودم و توهم خوب میدونی
ویو یونگ
اره میدونستم و جونگکوک توی بار بود داشت نگامون میکرد لبخند زده بود یهو ات بوسیدم اولش خواست در بره ولی گرفته بودمش
ویو کوک
جلو خودم داشت اینکارو میکرد دیگه عصبی شده بودم رفتم زدم تو صورتش
ویو ات
دیدو یهو کوک داره یونگ میزنه مست بودم حالیم نبود فیلم گرفتم ازشون
کوک:تو به چه حقی نزدیک زن من میشی ها
همینجوری جونگکوک داشت اینارو میگفت منم داشتم فیلم میگرفتم دیدم چند نفر اومدن جداشون کردن منم تو همین فاصله سریع رفتم بیرون اسنپ گرفتم رفتم خونه خوابیدم
ویو صبح ات
رفتم ی سیم کارت جدید گرفتم شماره بینا زدم توش فیلم براش فرستادم بعدش زدم دختر اون هنوز به فکر زن قبلیشه بخاطر اون دعوا کرده
و بعد بلاکش کردم (حال کردم حقیقتش با این حرکت)
ویو بینا
با چیزی که دیدم سریع رفتم سمت شرکت کوک رفتم تو اتاقش
بینا:این چیه ها (بچه ها همه صحبت هاشون با داده)
کوک:...(سکوت)
بینا:دیگه نمیخام ببینمت
هیچ کاری نمیتونستم بکنم یعنی مغزم نمیزاشت میگفت بزار بره از زندگیت بینا...
۴.۰k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.