رمان قهرمان زندگی من پارت ⁵: فداکاری برای شدو
هشدار بچه ها این پارت یکم ناراحت کننده است الان اول صبحی که دارم میرم مدرسه ساعت ۷:۷ دقیقه هستش امید وارم از این پارت لذت ببرید کل شب رو داشتم فکر میکردم راجع بهش.. لطفا خوب تصور کنید..
💔🕸💔🕸💔🕸💔🕸💔
#قهرمان_زندگی_من [🕸💔]
#پارت_⁵ [🕸💔]
اگمن- همتونو میکشم!
سونیک شروع کرد به نابود کردن ربات ها.
سونیک- شدو! ماری رو ببر یه جای امن!
شدو- باشه!
یهو شدو بغلم کرد و شروع کرد به دویدن.
تو این مدت به چشماش نگاه کردم و بعد از خجالت سرخ شدم.
رسیدیم به یه غار جلوی غار منو گذاشت زمین.
شدو- همین جا بمون جات امنه.
یه دفعه دوباره اگمن اومد.
شدو- وای نه.
اگمن- هه هه هه الان هر رو تونو باهم میکشم!
و شلیک کرد به سمت شدو...
پریدم جلوش...
تیر صاف خورد به قفسه سینه ام. خون بالا اوردم. خوردم زمین.
شدو بغلم کرد.
اگمن اروم اروم رفت عقب میدونست شدو میکشتش و فرار کرد.
شدو- ماری؟! چرا این کارو کردی.. نه..نه..ماری. "با گریه"
- شدو.. لطفا... گریه نکن...
به چشمام نگاه کرد.
همچنان تو بغلش بودم احساس خوبی داشتم.
- انقدر... گریه... نکن شدو...
شدو- تو نباید این کارو میکردی. " با گریه"
- گفتم. که... من جونمم رو هم... برات میدم.
شدو اروم در حالی که گریه میکرد سرشو چسبوند به سرم.
شدو اروم گفت: تو خیلی... دختر خوبی هستی... من... من... نمیخوام به خاطر من بمیری!
دور و ورم همه خونی بود. شدو منو بغل کرده بود و دستای اونم خونی بودن.
شدو- من نمیزارم تو بمیری ماری!
اروم چشمامو بستم.
شدو بلند داد زد: یکی بیاد کمک! ناکلز! سیلور! سونیک!
بعد اون همهمه میشنیدم و هیچی ندیدم.
💔🕸💔🕸💔🕸💔🕸💔
💔🕸💔🕸💔🕸💔🕸💔
#قهرمان_زندگی_من [🕸💔]
#پارت_⁵ [🕸💔]
اگمن- همتونو میکشم!
سونیک شروع کرد به نابود کردن ربات ها.
سونیک- شدو! ماری رو ببر یه جای امن!
شدو- باشه!
یهو شدو بغلم کرد و شروع کرد به دویدن.
تو این مدت به چشماش نگاه کردم و بعد از خجالت سرخ شدم.
رسیدیم به یه غار جلوی غار منو گذاشت زمین.
شدو- همین جا بمون جات امنه.
یه دفعه دوباره اگمن اومد.
شدو- وای نه.
اگمن- هه هه هه الان هر رو تونو باهم میکشم!
و شلیک کرد به سمت شدو...
پریدم جلوش...
تیر صاف خورد به قفسه سینه ام. خون بالا اوردم. خوردم زمین.
شدو بغلم کرد.
اگمن اروم اروم رفت عقب میدونست شدو میکشتش و فرار کرد.
شدو- ماری؟! چرا این کارو کردی.. نه..نه..ماری. "با گریه"
- شدو.. لطفا... گریه نکن...
به چشمام نگاه کرد.
همچنان تو بغلش بودم احساس خوبی داشتم.
- انقدر... گریه... نکن شدو...
شدو- تو نباید این کارو میکردی. " با گریه"
- گفتم. که... من جونمم رو هم... برات میدم.
شدو اروم در حالی که گریه میکرد سرشو چسبوند به سرم.
شدو اروم گفت: تو خیلی... دختر خوبی هستی... من... من... نمیخوام به خاطر من بمیری!
دور و ورم همه خونی بود. شدو منو بغل کرده بود و دستای اونم خونی بودن.
شدو- من نمیزارم تو بمیری ماری!
اروم چشمامو بستم.
شدو بلند داد زد: یکی بیاد کمک! ناکلز! سیلور! سونیک!
بعد اون همهمه میشنیدم و هیچی ندیدم.
💔🕸💔🕸💔🕸💔🕸💔
۴.۸k
۲۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.