رمان قهرمان زندگی من پارت ۴: گرین هیل

💔🕸💔🕸💔🕸💔🕸💔
#قهرمان_زندگی_من [🕸💔]
#پارت_⁴ [🕸💔]

سر جام وایسادم.
شدو- چرا باهام نمیای؟
- شدو... من میخواستم یه چیزی بهت بگم..
شدو- بگو..
- من... تو رو دوست دارم.. " با ناراحتی و اضطراب"
شدو متعجب گفت: منو؟
-اره.
نشستم.
- برا همینه دوستام همیشه مسخرم میکنن بهم توهین میکنن و میگن تو یه شخصیت کارتونی رو دوست داری.
شدو- اوه... این خیلی ناراحت کننده است..
اروم گفتم: من خیلی دوستت دارم حاضرم برات هر کاری انجام بدم.
شدو دستشو به سمتم دراز کرد و گفت: باشه. حالا با من میای؟
منم دستشو رفتم و بلند شدم.
خواستم بعد بلند شدن دستمو جدا کنم ولی دستمو محکم گرفت به چهره ـش نگاه کردم چش غره بهم رفت و اخم کرد.
بعد باهم از خونه رفتیم بیرون.
الماسشو دستش گرفت.
چشماشو بست و یهو وارد گرین هیل شدیم.
- چی؟؟ این واقعیه؟ سونیک کجاست؟؟
شدو- اره.
- اگمن اینجا چیکار میکنه؟
شدو- تو باید کمک کنی.
- خب.. باشه..
شدو- من متوجه شدم یه دختر ۱۲ ساله به اسم ماری...
بعد رو کرد تو چشمام گفت: یعنی تو.
و بعد حرفشو ادامه داد: متوجه شدم تو قدرت ماورایی داری و میتونی الماسا رو پیدا کنی.
- من؟؟ قدرت ماورایی؟

💔🕸💔🕸💔🕸💔🕸💔
دیدگاه ها (۸)

رمان قهرمان زندگی من پارت ⁵: فداکاری برای شدو

کپشن // راجع به رمانامون!!

اثرات رمانای سونادویی رو من

اولین میکسی که از شدو تو گوشیم پیدا کردم

تحت تعقیب

رمان

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط