خاطراتگمشده

#خاطرات_گمشده
#پارت_2


پدر ات: بنظرم وقتش رسیده که بهش بگیم

مادر ات: اما اخه چجوری

پدر ات: تو بهتره بهش بگی رابطش با تو خیلی صمیمی تره

مادر ات: باشه فردا یکاریش میکنم...... ات داره میاد

(زمان حال)

ات: داشتید درمورد چی حرف میزدید؟

مادر ات: مهم نیست عزیزم بیا ناهار

(پرش زمانی به فردا صبح)
(ویو ات)

داشتم کابوس میدیدم که از خواب پریدم
ساعت ۵ صبح بود
راستش دیگه برام عادی شده بود

کار های لازم رو کردم
و رفتم پایین برای صبحونه

مادر ات:.......


شرط پارت بعدی: لایک و کامنت
نظرتون چیه ادامش بدم یا نه؟
دیدگاه ها (۰)

#خاطرات_گمشده #پارت_3مادر ات: دخترم امروز بعد مدرسه میام من ...

جونگکوک: جین میدونی فرق خارجی ها و با ایرانی چیه؟؟ جین: ن...

#خاطرات_گمشده #پارت_1معرفی اتسلام من ...

فیک:#خاطرات_گمشدهکاپل: تهیونگ، اتشخصیت های فرعی: جکسون، نا م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط