اروم اروم چشامو باز کردم صبح شده بود
اروم اروم چشامو باز کردم صبح شده بود
یه چرخی درو بر زدم که دید همه دوره میز جمع شدن
ا ت: صبح بخیر
جنی: بیدار شدی؟ صبح توهم بخیر
ا ت: ممنون
همه یه صبح بخیری بهم گفتن
جنی: صورتتو بشور صبحانه امادست
ا ت: هوم*لبخند
رفتمو صورتمو شستم اومدم سره میز
داشتم صبحانه میخوردم
جیسو: خبرارو شنیدین؟
لیسا: خبرای چی؟
جیسو: مراسمه گرمی نزدیکه
رزی: اون که اره گفتن سه روزه دیگست
لیسا: سه روز؟
رزی: هوم
جنی: ینی مارو دعوت میکنن؟
جیسو: اینو نمیدونم ولی شنیدم بی تی اسو دعوت کردم
با شنیدن حرفش لغمه افتاد تو گلومو به سرفه افتادم
لیسا: هی بچه ها ا ت خفه شد
جنی: یه زره اب بده بهش
جنی اروم اروم میزد پشتم
یکم اب خوردم
جنی: خوبی ا ت؟
ا ت:(سرفه)(سرفه) اره اره خوبم*لبخند
ا ت: ممنون
جیسو: چرا با شنیدن بی تی اس به سرفه افتادی
ا ت: هیچی یگم شپکه شدم اخه همین دیروز داشتم با جیمی...
حرفمو خوردم چقدر حرف میزنم مجبوری دهنتو باز کنی ا ت
رزی: جی... مین؟
جیسو: اون با جیمین قرار میزاره*تعجب
لیسا: چی؟ جدا؟
ا ت: نـ.نه بابا
جیسو: پس دیروز با جیمین چیکار میکردی؟*با لبخند میگه😀اینجوری
ا ت: چیزه فقط من...
لیسا: یا ینی واقعا
جنی: بچه ها دارین چیکار میکنین بزارین حرف بزنه
ا ت: ممنون*لبخند
ا ت: لوله ابکشیه خونه من ترکیده بود واسه همین مجبور شدم برم خونه جیمین
لیسا: خب... خب میتونستی بری خونه داداشت:|
ا ت: اخه اونموقع من هنوز از قضیه جنی خبر نداشتم جنی هم خونه داداشم بود منم نمیدونستم داداشمم ترسیدو بهونه درست کرد
جنی: چـ.چی داری میگی
لیسا: جنیی؟
جنی: بـ.بله؟
لیسا: پس تو اونروزا که یهویی غیبت میزد میرفتی خونه ی مینگ یو
جنی: نه نه مـ.من فقط یه بار رفتم
لیسا: داری دروغ میگی
جنی از جاش بلند شد
جنی: خـ.خب دوست پسرمه میخواستم ببینمش
جیسو زد پسه کلش
جیسو: یه وقت به ما خبر ندی
جنی: خب بخدا بی سر صدا خواستم برم هنوز هیچکی نمیدونه باهاش قرار میزارم
ا ت: ینی هنوز فنا و رسانه ها خبر ندارن؟ ..
یه چرخی درو بر زدم که دید همه دوره میز جمع شدن
ا ت: صبح بخیر
جنی: بیدار شدی؟ صبح توهم بخیر
ا ت: ممنون
همه یه صبح بخیری بهم گفتن
جنی: صورتتو بشور صبحانه امادست
ا ت: هوم*لبخند
رفتمو صورتمو شستم اومدم سره میز
داشتم صبحانه میخوردم
جیسو: خبرارو شنیدین؟
لیسا: خبرای چی؟
جیسو: مراسمه گرمی نزدیکه
رزی: اون که اره گفتن سه روزه دیگست
لیسا: سه روز؟
رزی: هوم
جنی: ینی مارو دعوت میکنن؟
جیسو: اینو نمیدونم ولی شنیدم بی تی اسو دعوت کردم
با شنیدن حرفش لغمه افتاد تو گلومو به سرفه افتادم
لیسا: هی بچه ها ا ت خفه شد
جنی: یه زره اب بده بهش
جنی اروم اروم میزد پشتم
یکم اب خوردم
جنی: خوبی ا ت؟
ا ت:(سرفه)(سرفه) اره اره خوبم*لبخند
ا ت: ممنون
جیسو: چرا با شنیدن بی تی اس به سرفه افتادی
ا ت: هیچی یگم شپکه شدم اخه همین دیروز داشتم با جیمی...
حرفمو خوردم چقدر حرف میزنم مجبوری دهنتو باز کنی ا ت
رزی: جی... مین؟
جیسو: اون با جیمین قرار میزاره*تعجب
لیسا: چی؟ جدا؟
ا ت: نـ.نه بابا
جیسو: پس دیروز با جیمین چیکار میکردی؟*با لبخند میگه😀اینجوری
ا ت: چیزه فقط من...
لیسا: یا ینی واقعا
جنی: بچه ها دارین چیکار میکنین بزارین حرف بزنه
ا ت: ممنون*لبخند
ا ت: لوله ابکشیه خونه من ترکیده بود واسه همین مجبور شدم برم خونه جیمین
لیسا: خب... خب میتونستی بری خونه داداشت:|
ا ت: اخه اونموقع من هنوز از قضیه جنی خبر نداشتم جنی هم خونه داداشم بود منم نمیدونستم داداشمم ترسیدو بهونه درست کرد
جنی: چـ.چی داری میگی
لیسا: جنیی؟
جنی: بـ.بله؟
لیسا: پس تو اونروزا که یهویی غیبت میزد میرفتی خونه ی مینگ یو
جنی: نه نه مـ.من فقط یه بار رفتم
لیسا: داری دروغ میگی
جنی از جاش بلند شد
جنی: خـ.خب دوست پسرمه میخواستم ببینمش
جیسو زد پسه کلش
جیسو: یه وقت به ما خبر ندی
جنی: خب بخدا بی سر صدا خواستم برم هنوز هیچکی نمیدونه باهاش قرار میزارم
ا ت: ینی هنوز فنا و رسانه ها خبر ندارن؟ ..
۶.۹k
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.