فن فیک جیمین ازدواج اجباری پارت۱۱
فن فیک جیمین ازدواج اجباری پارت۱۱
بعدش رفتیم خوابیدیم صبح از خواب بیدار شدم جیمین روبه روم بود بغلم کرد و گفت بخواب دیشب خیلی خسته بودی منم توی بغل جیمین خوابیدم وقتی که از خواب پاشدم از جیمین خواستم که إجوما از ابنجا بره من دوست دارم خودم آشپزی کنم جیمین هم قبول کرد و به آجوما گفت اون هم با این قضیه مشکلی نداشت و از اینجا رفت بعد صبحانه مامانم زنگ زد و دعوتمون کرد برای ناهار بریم اونجا به جیمین گفتم گفت باشه میریم ساعت دوازده بود که رفتیم آماده شدیم و بعد ۵ مین رسیدیم رفتیم اونجا مامانمو که دیدم بدو رفتم توی بغلش کمک مامانم غذا هارو آوردم و نشستیم سر میز بابام به جیمین گفت که شب باهاش قرار کاری داره و ازم خواست که امشب پیش مامانم بمونم شب شد جبمین و بابام رفتن منو مامانم امدیم فیلم گذاشتیم و دوتایی فیلم دیدیم توی بغل مامانم خواب رفتم که از خواب بیدار شدم دیدم توی خونه جیمین و روی تخت کنار جیمینم پاشدم و رفتم صبحانه رو آماده کردم توی اشپزخونه بودم که جیمین دستاشو دور کمرم حلقه کرد و رومو برگردوندم که جیمین لباشو گذاشت روی لبام بعد ۳مین جدا شدیم و رفتیم صبحانه خوردیم
بعدش از جیمین خواستم که به مامانش و باباش بگه امشب بیان پیش ما منم به مامانم گفتم و هر دوتا شون قبول کردن به جیمین گفتم که بره آماده شه بریم وسیله بخریم برای امشب رفتیم وسایل خریدیم چون خسته بودم جیمین غذا برای نهار سفارش داد رفتم بالا لباسامو عوض کردم که جیمین صدام زد گفت غذاها رسیدن رفتیم پایین غذا خوردیم بعدش جمع کردم ظرف هارو شستم و رفتیم با جیمین خوابیدیم ساعت ۳ ظهر از خواب پاشدم و رفتم که غذا درست کنم داشتن غذا درست میکردم جیمین هم امد کمکم تا ساعت ۶ غذا هارو آماده کردم......... ادامش واسه فردا با لایک هاتون خوشحالم کنین شب بخیر
بعدش رفتیم خوابیدیم صبح از خواب بیدار شدم جیمین روبه روم بود بغلم کرد و گفت بخواب دیشب خیلی خسته بودی منم توی بغل جیمین خوابیدم وقتی که از خواب پاشدم از جیمین خواستم که إجوما از ابنجا بره من دوست دارم خودم آشپزی کنم جیمین هم قبول کرد و به آجوما گفت اون هم با این قضیه مشکلی نداشت و از اینجا رفت بعد صبحانه مامانم زنگ زد و دعوتمون کرد برای ناهار بریم اونجا به جیمین گفتم گفت باشه میریم ساعت دوازده بود که رفتیم آماده شدیم و بعد ۵ مین رسیدیم رفتیم اونجا مامانمو که دیدم بدو رفتم توی بغلش کمک مامانم غذا هارو آوردم و نشستیم سر میز بابام به جیمین گفت که شب باهاش قرار کاری داره و ازم خواست که امشب پیش مامانم بمونم شب شد جبمین و بابام رفتن منو مامانم امدیم فیلم گذاشتیم و دوتایی فیلم دیدیم توی بغل مامانم خواب رفتم که از خواب بیدار شدم دیدم توی خونه جیمین و روی تخت کنار جیمینم پاشدم و رفتم صبحانه رو آماده کردم توی اشپزخونه بودم که جیمین دستاشو دور کمرم حلقه کرد و رومو برگردوندم که جیمین لباشو گذاشت روی لبام بعد ۳مین جدا شدیم و رفتیم صبحانه خوردیم
بعدش از جیمین خواستم که به مامانش و باباش بگه امشب بیان پیش ما منم به مامانم گفتم و هر دوتا شون قبول کردن به جیمین گفتم که بره آماده شه بریم وسیله بخریم برای امشب رفتیم وسایل خریدیم چون خسته بودم جیمین غذا برای نهار سفارش داد رفتم بالا لباسامو عوض کردم که جیمین صدام زد گفت غذاها رسیدن رفتیم پایین غذا خوردیم بعدش جمع کردم ظرف هارو شستم و رفتیم با جیمین خوابیدیم ساعت ۳ ظهر از خواب پاشدم و رفتم که غذا درست کنم داشتن غذا درست میکردم جیمین هم امد کمکم تا ساعت ۶ غذا هارو آماده کردم......... ادامش واسه فردا با لایک هاتون خوشحالم کنین شب بخیر
۴.۰k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.