حوالی غروب بود که شروع شد

حوالی غروب بود که شروع شد.
همان بحثهای بی سر و ته همیشگی...
اما این روزها دیگر حتی اشک هم نمیریزم...
داد میزنم...
و فکرش را که میکنم آدمی که داد میزند، همان کسی است که بارها گریسته است...
#الهام_جعفری
#ممنوعه
دیدگاه ها (۱۰)

چای

پیام دادم: من نیم ساعت دیگه گلستانم.هنوز پارک نکرده بودم که ...

در قفلِ فروبسته‌ی غم‌های دلِ خویشآن کهنه‌#کلیدیم که دندانه ن...

هنوز در جاهلیت به سر میبریم...تنها مدل زنده به گور کردنشان م...

ازمایشگاه سرد

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط