پیام دادم: من نیم ساعت دیگه گلستانم.
پیام دادم: من نیم ساعت دیگه گلستانم.
هنوز پارک نکرده بودم که زنگ زد...
رفته بودم با حاج حسین خداحافظی کنم...
گوشی به دست رفتم تا سر مزار برادر...
پرسید: چه خبر؟
و من از بدبختی های دنباله دارم گفتم...
گفتم و خندیدیم...
به بدبختی های من...
به اینکه این زندگی با همه بدبختی های بی سر و تهش، زندگی من است...
و راهی ندارم جز پذیرشش...
هی گفتم و خندیدم...
و زائرانی که متعجب به چهره دختری زل میزدند که گوشی به دست به قول لیلا کردبچه قاه قاه گریه میکند...
و اشکهایش مزار شهید کناری اش را خیس کرده...
از من بشنوید اما آدم در زندگی باید یکنفر رفیق را پیدا کند که با او به بدبختی هایش بخندد... حتی اگر چشمهایش خیس میشوند...
حتی از پشت یک گوشی تلفن...
#الهام_جعفری
#ممنوعه
هنوز پارک نکرده بودم که زنگ زد...
رفته بودم با حاج حسین خداحافظی کنم...
گوشی به دست رفتم تا سر مزار برادر...
پرسید: چه خبر؟
و من از بدبختی های دنباله دارم گفتم...
گفتم و خندیدیم...
به بدبختی های من...
به اینکه این زندگی با همه بدبختی های بی سر و تهش، زندگی من است...
و راهی ندارم جز پذیرشش...
هی گفتم و خندیدم...
و زائرانی که متعجب به چهره دختری زل میزدند که گوشی به دست به قول لیلا کردبچه قاه قاه گریه میکند...
و اشکهایش مزار شهید کناری اش را خیس کرده...
از من بشنوید اما آدم در زندگی باید یکنفر رفیق را پیدا کند که با او به بدبختی هایش بخندد... حتی اگر چشمهایش خیس میشوند...
حتی از پشت یک گوشی تلفن...
#الهام_جعفری
#ممنوعه
۱۰.۳k
۳۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.