part ³⁵🐻💕فصل دوم
وقتی به اتاقش رسیدم متوجه شدم کسی پیشش نیست و از این بابت خوشحال شدم... اروم در رو باز کردم و با چهره غرق در خواب کوک مواجه شدم... ضربان قلبش نرمال بود و ظاهرا حالش بهتره شده بود... خودم رو به تخت رسوندم و اروم موهای کوک رو نوازش کردم... خوشحالم که سالمی کوک... اگه اتفاقی برات میفتاد نمیتونستم خودم رو ببخشم ً..
جورج « یه جلسه فوری با معاون رئیس جمهور یعنی پسر ارشدشون کیم نامجون داشتیم... اونم توی بیمارستان... همه کوک رو تنها گذاشته بودیم و منتظر اومدن ایشون بودیم... حتی دادستان هم اومده بود بیمارستان...
-با ورود جین و نامجون لارا هنگ کرده از جاش بلند شد و خواست حرفی بزنه که جین گفت
جین « نترس...توهم نزدی.. من و نامجون همون شریک های بلک ایم...
جوری و لونا « چییییی؟؟؟؟
نامجون « امشب به دو دلیل شما رو اینجا و توی این مکان جمع کردم... یک اینکه بگم امشب پایان کار تیم بلکه و تمام این مدت ما شما رو ساپورت میکردیم و تحت نظر بودین... مرحله شناسایی و جمع اوری مدارک رو دیشب تموم کردیم و الان بلک بازداشته و ما تحت عنوان شریک هاش توی این عملیات بودیم...
جونگ سوک « پس کاترین چی شد؟؟؟ چه بلایی سر اون اومد؟؟؟
نامجون « اما دلیل دوم همینه... می خواست کوک رو ببینه و باورش شده قراره بمیره اما...میترسید شما رو ببینه
تهیونگ « بازم میخواهی بگی ما براش مهم بودیم؟ خانم فقط به خاطر دیدن کوک اومده
جین « نه برادر خنگ من... جوری که شما متهمش کردین میترسه ازتون... با اون مغز فنذوقیش به این نتیجه رسیده شما دیگه دوستش ندارین...
جوری « حالش خوبه؟
جین « عملا داشت میمیرد اما الان بهتره
کاترین « روی صندلی کنار تخت کوک نشستم و سرم رو روی دستش که کلی سیم بهش وصل بود گذاشتم... کوکی... میشه بیدار شی حداقل ببینمت بعد برم؟ قول میدم مزاحمت نشم... کوکی.... اقا خرگوشه...
_هی خرگوش چموش عروسک منو کجا گذاشتی؟؟؟؟؟
-به من چه
_کوک اذیت نکن عروسکم رو بده
-اول بگو ماشین منو کجا گذاشتی!
-برات شیر موز میگیرم هاااا
_بیا عروسکت زیر تخته
_ای ول.. حالا بشین تا برات شیر موز بگیرم *فرار
-اب میوه پاکتی اگه جرعت داری وایسا... ملت خواهر دارن منم خواهر دارم... ای ای ای
کاترین « هی کوک چی شد؟؟؟ پات پات زخمی شدههه *با بغض
کوک « خیلی خب ابغوره نگیر چیزی نیست...
پایان فلش بک //
کوک « تشنگی امونم رو بریده بود و برخلاف اینکه خوابم میومد تصمیم گرفتم پاشم برم آب بخورم ... اما همین که چشمام رو باز کردم با چهره درهم کاترین مواجه شدم... سرش رو با دستاش گرفته بود و چشماشو بسته بود... واقعا کاترین بود؟ توهم نزدم؟ خودتی کاترین؟
کاترین « با تکون های شدیدی چشمام رو باز کردم و دستی که روی سرم گذاشته بودم پایین اوردم! این تصویر محو چی بود؟
جورج « یه جلسه فوری با معاون رئیس جمهور یعنی پسر ارشدشون کیم نامجون داشتیم... اونم توی بیمارستان... همه کوک رو تنها گذاشته بودیم و منتظر اومدن ایشون بودیم... حتی دادستان هم اومده بود بیمارستان...
-با ورود جین و نامجون لارا هنگ کرده از جاش بلند شد و خواست حرفی بزنه که جین گفت
جین « نترس...توهم نزدی.. من و نامجون همون شریک های بلک ایم...
جوری و لونا « چییییی؟؟؟؟
نامجون « امشب به دو دلیل شما رو اینجا و توی این مکان جمع کردم... یک اینکه بگم امشب پایان کار تیم بلکه و تمام این مدت ما شما رو ساپورت میکردیم و تحت نظر بودین... مرحله شناسایی و جمع اوری مدارک رو دیشب تموم کردیم و الان بلک بازداشته و ما تحت عنوان شریک هاش توی این عملیات بودیم...
جونگ سوک « پس کاترین چی شد؟؟؟ چه بلایی سر اون اومد؟؟؟
نامجون « اما دلیل دوم همینه... می خواست کوک رو ببینه و باورش شده قراره بمیره اما...میترسید شما رو ببینه
تهیونگ « بازم میخواهی بگی ما براش مهم بودیم؟ خانم فقط به خاطر دیدن کوک اومده
جین « نه برادر خنگ من... جوری که شما متهمش کردین میترسه ازتون... با اون مغز فنذوقیش به این نتیجه رسیده شما دیگه دوستش ندارین...
جوری « حالش خوبه؟
جین « عملا داشت میمیرد اما الان بهتره
کاترین « روی صندلی کنار تخت کوک نشستم و سرم رو روی دستش که کلی سیم بهش وصل بود گذاشتم... کوکی... میشه بیدار شی حداقل ببینمت بعد برم؟ قول میدم مزاحمت نشم... کوکی.... اقا خرگوشه...
_هی خرگوش چموش عروسک منو کجا گذاشتی؟؟؟؟؟
-به من چه
_کوک اذیت نکن عروسکم رو بده
-اول بگو ماشین منو کجا گذاشتی!
-برات شیر موز میگیرم هاااا
_بیا عروسکت زیر تخته
_ای ول.. حالا بشین تا برات شیر موز بگیرم *فرار
-اب میوه پاکتی اگه جرعت داری وایسا... ملت خواهر دارن منم خواهر دارم... ای ای ای
کاترین « هی کوک چی شد؟؟؟ پات پات زخمی شدههه *با بغض
کوک « خیلی خب ابغوره نگیر چیزی نیست...
پایان فلش بک //
کوک « تشنگی امونم رو بریده بود و برخلاف اینکه خوابم میومد تصمیم گرفتم پاشم برم آب بخورم ... اما همین که چشمام رو باز کردم با چهره درهم کاترین مواجه شدم... سرش رو با دستاش گرفته بود و چشماشو بسته بود... واقعا کاترین بود؟ توهم نزدم؟ خودتی کاترین؟
کاترین « با تکون های شدیدی چشمام رو باز کردم و دستی که روی سرم گذاشته بودم پایین اوردم! این تصویر محو چی بود؟
۱۰۰.۰k
۱۲ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.