mycharmingbully

#my_charming_bully
part³⁴

_هو مرتیکه چیکار میکنی؟
هوانگ: اوه اوه این آقا کی باشن
دخلش به تو نیومده
هوانگ: زبون دار شدی خانوم... لی
زبون داشتم رو نمیکردم
_چه گوهی داری میخوری... بهت یاد ندادن بدون اجازه وارد خونه مردم نشی؟
هوانگ: خونه مردم...؟ اینجا خونه منه...
_تا زمانی که هانا زندگی میکنه اینجا خونه هاناست
هوانگ: دو ماهه اجاره خونش عقب اوفتاده
_کل خونت چند؟
هوانگ: خفه شو مرتیکهههههه
(زدن به صورت فرشتممممم)(الهی دستت بشکنه)
چته مرتیکهههههه دستت رو کی بلند شد؟
هوانگ: گوه نخور دختره چشم سفید (لازمه بگم هانا کمربند مشکی داره؟)
میخواستم بزنمش که دیدم جیمین بلند شد و تا جایی که میتونست زدتش از تو کیف پولش پول در اورد و پرت کرد سمت مرده...
_اینم اجاره خونت... الانم وسایلش رو جمع میکنیم میبریم
چییییی چیداده واس خودش میگه من گه جایی رو ندارم
_آقایون(به سمت ادمایی که تو کامیون بودن)
اینا رو جمع کنین.. کاغذ دارین؟....
یه نفر: تو ماشین هست.... بفرمایین....
کاغذ رو گرفت و به سمت ماشین اومد و ماشین رو به عنوان زیر نویس گرفت و نوشت
و بعد به سمت اون آدما رفت
_کارتون تموم شد میاین به این آدرس...(در حال شمردن پول) اینم پولتون
پول رو بهشون داد و اومد و زد به ماشین و اشاره کرد سوار شم(جونننن ددی جیمیننننن)

ببخشید
_بابت؟!!
اینکه تورو به زحمت انداختم...
_زحمت نبود...
سعی میکنم پول رو برگردونم
که دستشو برد بالا و محکم زد به رون پای لختم زد و نوازش میکرد
آییی
_خوشگله... من نیازی به پول ندارم
در هر صورت...
_دیگه حرفشو نزن
بعد از نیم ساعت رسیدیم خونش یه آپارتمان بود
اولش واسم عادی بود تا اینکهههه وارد خونه شدیم خونه ای با تم مشکی
(بچه ها خونه جیمین و دیدین دیگه نه؟)
جوننننن خونتو بخورم چقدر بزرگ و خوشگله
_قابل نداره
خودمو رو مبل پرت کردم
خیلی راحته... چند متره؟
_چی؟!!
خونه..
_244 متر
واییییی کف کردم خیلی قشنگههههه
_مال خودته... بالاخره قرار اینجا زندگی کنی
زندگی نمیکنم.... پول بیاد دستم..
_نمیری... میخوای بری یه جا دیگه چیکار.. تا زمانی که من هستم غمت نباشه
چشم... گشنمه
_الان غذا درست میکنم(روشن کردن تلوزیون) تو هم سر گرم شو
که یهو گوشی جیمین زنگ خورد
_اومدم... فقط مراقب باشین به در و دیوار نزنین
قطع کرد روشو سمت من کرد
_وسایلتو اوردن
باش


که گوشیم زنگ خورد به گوشی نگاه کردم
ناشناس
جواب دادم
بلع؟
:... ـ
دیدگاه ها (۰)

یونگی: دیروز برای یه مصاحبه‌ی کاری رفته بودم.یونگی: طرف گفت ...

خب بچه ها من بعد این فیک میتونم یه رمان گی از یونمین بنویسم ...

#my_charming_bullypart³³بیخیالش شدم سرمو به سر هانا گذاشتم و...

But as you took my heart ....... :) I am glad to have panah@...

پارت ٤ هزار و یک شبرسیدیم خونه خیلی بزرگ بودبا اون کیلیدی که...

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_⁴⁴-باید بریم خونه، اینجا سرده.....مریضی...

عشق مخفی پارت 3

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط