جرات یا حقیقت و مرگ💔؟3
سر میز نشستم😟گفتم میبل این از اون سوپای مخصوص خودت که نیست😬؟میبل گفت:منظورت اینه که بد مزس؟🥺 گفتم :نه بابا فقط پرسیدم اتفاقا خیلی هم دوس دارم🤞🏻 میبل گفت :پس برات بیشتر میریزم🥰🥰🥰 گفتم :مم باشه😬😬 نگین چچرا دوس ندارمممم: چون:توش پاستیل خرسی داره🙄🙄 با مارشمالو و روغن زیتون🤢🤢🤮🤮 ترکیبش حال شما رو بد نمیکنه؟؟ میبل:بفرمایید نوش جانننن به ظرف سو پ نگا کردم عققق میبل منتظر واکنش من بود یکم خوردم 🤮🤮 یعنی گند بود مزه تن ماهی میداد گفتم :امم میبل توش تن ماهی هم ریختی؟ میبل :اوهوم خیلیی خوبه نه؟؟؟؟🤩🤩 دیگهنتونستم تحمل کنم😶😶 گفتم :میبل؟؟😶😶 میبل:بله داداشی گلم😍😍😍 من:مممممممممم چیزه این سوپپپ یه آشغال به تمام معنا میشه لطفا یه لطفی کنی؟اول اینکه دیگه آشپزی نکن و اینکه دیگه هم لطف نکن🤬 میبل به من زل زده بود.خحجالت کشیدم. یهو پسیفیکا گفت:دیپر تو خیلی پرورو ییسیی گفتم :من؟ من چی کار کردم؟😡 گفت :دست رو عموت بلند میکنی😡😡سر عموت و خواهرت داد میزنی😡😡اگه منم یکی از اعضای خونوادت بودم یه کاری هم با من میکردی. نه؟؟؟؟جواب منو بده🤬🤬🤬 شکه شدم😨😨😨😨 از جاش بلند شد اومد سمتم گفتم:منم کم اذیت نشدم 😡😡همه فکر میکنن من یه چیزیمه؟؟نه شما چتونه تو این اوضاع آشغال.مامان بابامون رفتن .عمو فورد دست کیل سایفره..دیگه چی نکنه یهو یکیمون سکته کنه هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟😡 اومد جلو و محکم دستشو کوبوند رو صورتم 😳🤯 گفت:نمیتونی مثل آدم رفتار کنی؟؟؟؟؟؟هممون داریم اذیت میشیم و به روی خودمون نمیاریم.فقط جنابعالی نیستی که .. 😡 منم عصبی شدم و یقشو گرفتم:خب یه کاری ازتون بر میاد میتونین رو اعصاب من را نرین. پرتش کردم زمین😳😡رفتم بالا...............🔝🔝 رفتم رو تختم..خداروشکر اتاق من و میبل جداهه مگرنه دیوونه شده بودم رفتم تو دستشویی اتاقم🎇🎇 آب به صورتم زدم یخ بود رفتم رو تختم دراز کشیدم کتا ب جورنال 4 رو برداشتم مثل بقیه کتابا منحصربه فرد بود به پنجره نگاه کردم:باید خودم عموفورد رو نجات بدم از پنجره میرم بلند شدم کیفمو برداشتم کتاب جورنال چراغ قوه🔦🔦جلیقه و لباسهام🎽🎽جوراب دفتر و مداد تقه ای به در خورد صدای میبل بود:میشه بیام تو؟/ باید همین الان میرفتم مگرنه باید این ها رو دنبال خودم میکشوندم میبل که دیید جوابندادم درو باز کرد استنلی وپسیفیکا هم بودن فهمیدن من میخوام برممممادامه:دیگه باید میپریدم نمیتونستم صبر کنم میبل:دیپر داری چیکار میکنی؟😧😦 استنلی:مخ این پسره پر ماسسه اس 🥌 من:ولم کن استنلی و خداحافظظظظظظظظظظظظظظظظظظظ پسیفیکا منو گرفت:نمیشه بری😶 گفتم :بعد از اون همه توهین فکر میکنی به حرفت گوش میدم؟😡 گفت:یعنی به من اطمینان نداری؟ گفتم : یعنی فکر میکنی به یه دختر پررو افاده ای گوش میدم و بهش اطمینان دارم؟از اول که دییدمت تو گرویتی فالز بهت اطمینان نداشتم چون تو یه دختر مغروروری که فقط به خودت میرسی که خوشگل باشی 😡 هیچی نگفت داشتم میرففتم از پنجره بیرون که استنلی منو گرفت:یه بزرگتر تو این خونس نمیشه سرخورد کاری بکنی گفتم:اره یه پیرمرد 50 ساله زورش به من میرسه؟؟///؟؟// ولم کن😡 پسیفیکا اومد جلو همینطور اومد طوری که من تا لبه پنجره رفتم یقه منو گرفت کشوندمش اونور که یهو از پشت از پنجره افتادم پایین
۳.۷k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.