حضرتحافظ



#حضرت_حافظ

صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورد
دل شوریده ما را به بو در کار می‌آورد

من آن شکل صنوبر را ز باغ دیده برکندم
که هرگل کزغمش بشکفت محنت بارمیآورد
دیدگاه ها (۱)

‌به خواب از آن نرود چشم خسته‌ام تا صبحکه همچو مرغ شب افسانه ...

‌هر صبح آفتاب از نخستین برگ شناسنامه ے تو سر مے زند تقویم ز...

‌#حضرت_مولانا عشق او صد جان دیگر می بدادما در این داد و ستد...

یک پنجره برای دیدنیک پنجره برای شنیدنکه باز می‌شود بسوی وسعت...

در پردۀ اسرار کسی را ره نیستزین تعبیه، جانِ هیچ‌کس آگه نیست#...

چمن شکفت و می از خُم به‌ شیشه جولان کردجنون عاشق و سودای مرغ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط