به خواب از آن نرود


به خواب از آن نرود
چشم خسته‌ام تا صبح

که همچو مرغ شب
افسانه گوی خویشتنم

به روزگار چنان رانده گشتم از هر سوی
که مرگ نیز نخواند بسوی خویشتنم

#رهی_معیری
دیدگاه ها (۱)

‌هر صبح آفتاب از نخستین برگ شناسنامه ے تو سر مے زند تقویم ز...

‌#حضرت_حافظصبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورددل شوریده ما را...

‌#حضرت_مولانا عشق او صد جان دیگر می بدادما در این داد و ستد...

✍️ شعری که دکتر قیصر امین‌پور در دیدار شاعران با رهبر انقلاب...

می خواهمت چنانکه شب خسته خواب رامی جویمت چنانکه لب تشنه آب ر...

#عاشقانه_های_من#دکلمه #دکلمه_های_زیبا#زیبا #عشق #عاشقانه #شا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط