My colorful world
الان ۴:۱۱ ، ۳ فروردین ۱۴۰۱ هست.
نمیدونم بعدا چطور آدمی خواهم بود.
زهرا گفت خانم مدیر گفته من آدم محکمی ام توی تصمیماتم و احساسی نیستم... امیدوارم تا آخر تو این راه بمونم امیدوارم منحرف نشم. وقتی خاله الهه گفت وقتی این مسیرو با دل خودت انتخاب کردی خیلی دعات میکنم که همینجوری بمونی، از ته دل احساس خوشبختی کردم. دوست دارم با خاله م زندگی کنم. خیییلی مثل همیم لعنتی! حتی سگ بودنمم به خودش رفتههه
و بابابزرگم:( چرا انقد منو دوست دارن آخه
خلاصه. فهمیدم آدما نیاز به محبت دارن، رو نمیکنن! حتی عموکامیاری که خشن میزنه هم نیاز به تایید شدن داره. اون فقط استرسیه و مسئولیت پذیر!
و برای ارتباط گرفتن بیشتر، باید انگلیسیمو تقویت کنم و بین مردم باشم. و عقایدمو صدبرابر قوی تر کنم. منی که تو اینجور خانواده هستمو هزارتا سوال دارن باید قوی تر ازینا باشم.
منی که سگم باشم همه جذبم میشن و دوستم دارن، قطعا کار خداست. وگرنه خودم ک باشم ب خودم جذب نمیشم! حتما رسالتم چیز مهمیه. باید عشق تزریق کنم! دختر شدم که عشق تزریق کنم!
کاش میتونستم تک تک مردا رو بگیرم و بهشون عشق و توجه تزریق کنم. کاس زودتر این عالم جسم تموم شه و جنسیتم بشوره ببره! خانوما بنظرم غر الکی دارن. مردا خیلی گناه دارن:( من برعکس همه، طرفدار مردام و حقو همیشه به آقاها میدم! تو کلاس همه فعمیدن سر کنفرانس خونواده:)
گریم گرفت سر آدما. هیچکی هیچکیو درک نمیکنه و همه انتظار درک شدن دارن! با هم همیشه دعوا دارن... همشونم تنهان... دلم میخواد آدمارو بغل کنم. جالبه
اینبار عید بجای دست ، بغــــل محکم کردم همرو:) حس عالی ایه.
خاله الهه هم مثل من رفیق باز نیست انگار
اوه. وقتی گفت ما جزو کسایی نیستیم که خیلی بد باشیم و گردن زده شیم، واقعا بغض کردم. با بغض گفتم خاله این چه حرفیه؟ شماها خیلی خوبید... وقتی گفت شاید بگید من که بی حجابم چرا نماز میخونم، واقعا بغض کردم. واقعا واقعا. از دست آدمای بی فرهنگی که ادعای دینداری میکنن واقعا بغض کردم. اسلام ماهه، ولی اونا نمیذارن مردم اسلام واقعیو ببینن. بغض یغض بغض.
من لذتمو کشف کردم. حضورتو همه جا حس میکنم خدای من. هرچند وقتی میبینم هنه به قائم نیاز دارن بغض میکنم،ـ ولی متاسفم که بی تو خوشحالم قائمم.. از باد لذت میبرم. از رقصیدن چتریام تو باد لذت میبرم. خوبه... ولی کاش بتونم لذتو به بقبه ام منتقل کنم.
اینکه هی میگم سرده و بارونه نرو بیرون، مسخرس. گرمه هم میگن گرمه نرو! هی.. چقد آدما سخت میگیرن. اصلا لذتی میبرن از زندگی؟؟
بسه. تو واقعیت انقد شنونده ام که اینجا حرفام اومد.
خدایا کمکم کن رسالتمو درست انجام بدم.
نمیدونم بعدا چطور آدمی خواهم بود.
زهرا گفت خانم مدیر گفته من آدم محکمی ام توی تصمیماتم و احساسی نیستم... امیدوارم تا آخر تو این راه بمونم امیدوارم منحرف نشم. وقتی خاله الهه گفت وقتی این مسیرو با دل خودت انتخاب کردی خیلی دعات میکنم که همینجوری بمونی، از ته دل احساس خوشبختی کردم. دوست دارم با خاله م زندگی کنم. خیییلی مثل همیم لعنتی! حتی سگ بودنمم به خودش رفتههه
و بابابزرگم:( چرا انقد منو دوست دارن آخه
خلاصه. فهمیدم آدما نیاز به محبت دارن، رو نمیکنن! حتی عموکامیاری که خشن میزنه هم نیاز به تایید شدن داره. اون فقط استرسیه و مسئولیت پذیر!
و برای ارتباط گرفتن بیشتر، باید انگلیسیمو تقویت کنم و بین مردم باشم. و عقایدمو صدبرابر قوی تر کنم. منی که تو اینجور خانواده هستمو هزارتا سوال دارن باید قوی تر ازینا باشم.
منی که سگم باشم همه جذبم میشن و دوستم دارن، قطعا کار خداست. وگرنه خودم ک باشم ب خودم جذب نمیشم! حتما رسالتم چیز مهمیه. باید عشق تزریق کنم! دختر شدم که عشق تزریق کنم!
کاش میتونستم تک تک مردا رو بگیرم و بهشون عشق و توجه تزریق کنم. کاس زودتر این عالم جسم تموم شه و جنسیتم بشوره ببره! خانوما بنظرم غر الکی دارن. مردا خیلی گناه دارن:( من برعکس همه، طرفدار مردام و حقو همیشه به آقاها میدم! تو کلاس همه فعمیدن سر کنفرانس خونواده:)
گریم گرفت سر آدما. هیچکی هیچکیو درک نمیکنه و همه انتظار درک شدن دارن! با هم همیشه دعوا دارن... همشونم تنهان... دلم میخواد آدمارو بغل کنم. جالبه
اینبار عید بجای دست ، بغــــل محکم کردم همرو:) حس عالی ایه.
خاله الهه هم مثل من رفیق باز نیست انگار
اوه. وقتی گفت ما جزو کسایی نیستیم که خیلی بد باشیم و گردن زده شیم، واقعا بغض کردم. با بغض گفتم خاله این چه حرفیه؟ شماها خیلی خوبید... وقتی گفت شاید بگید من که بی حجابم چرا نماز میخونم، واقعا بغض کردم. واقعا واقعا. از دست آدمای بی فرهنگی که ادعای دینداری میکنن واقعا بغض کردم. اسلام ماهه، ولی اونا نمیذارن مردم اسلام واقعیو ببینن. بغض یغض بغض.
من لذتمو کشف کردم. حضورتو همه جا حس میکنم خدای من. هرچند وقتی میبینم هنه به قائم نیاز دارن بغض میکنم،ـ ولی متاسفم که بی تو خوشحالم قائمم.. از باد لذت میبرم. از رقصیدن چتریام تو باد لذت میبرم. خوبه... ولی کاش بتونم لذتو به بقبه ام منتقل کنم.
اینکه هی میگم سرده و بارونه نرو بیرون، مسخرس. گرمه هم میگن گرمه نرو! هی.. چقد آدما سخت میگیرن. اصلا لذتی میبرن از زندگی؟؟
بسه. تو واقعیت انقد شنونده ام که اینجا حرفام اومد.
خدایا کمکم کن رسالتمو درست انجام بدم.
۱۱.۳k
۰۲ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.