p1
p1
عشق زیباس اما اگه دو طرفه باشه...
دخترک قصه ما هم دچار همچین مشکلی شد.
عاشق کسی شد که بیشتر از هر کسی
ازش متنفره
عاشق پسری سردی که مثل یخ سرد بود...
امکان گرم شدن پسرک وجود داشت؟!...
کسی چه میدونه؟
آینده رو نمیشه پیش بینی کرد...
سرنوشت ما از وقتی به دنیا امدیم
تعیین شده...
هیچ راهی برای عوض کردنش نیست...
"شروع یک زندگی تاریک"
به آینه رو به روم خیره شدم... الان دارم با کسی ازدواج میکنم که عاشقشم... جئون جنگکوک.. درسته پسر عموم... منو اون به اجبار ازدواج کردیم... بخاطر قوی شدن باند هامون باید یه وارث میاوردیم پدرو عموم تصمیم گرفتن که منو کوک ازدواج کنیم کوک از من متمفره ولیمن درست میکنم عاشق هودم میکنمش اون خیلی زود عصبی میشه و زیادی سرده... من تنهایی کل خریدایه عروسی رو کردم اون فقط پولوشن رو ددد حتی باهام نیومد.. دون از اول مخالف بود ولی من.. من عاشقشم...
دسته گلمو برداشتمو با لبخند به طرف بیرون آریشگاه رفتم... از پله ها پایین میومدم قرار بود تو طبقه پایین با کوک عکس بگیریم... ولی نیومد خب.. انتظاریم ازش نداشتم... تمهایی با پدرو مادر عکس دنداختمو گفتم چه سایزی بزرگش کنن مادرو پدذم رفتن به سمت باغ عروسی منم منتظر کوک بودم که یهو صدایه بوق ماشین امد سریع با اون کفشابه 10سانتی دوییدم سمت در با فکر اینکه کوکه لبخند گشادی رویه لبام نشست ولی با اسنپی که روبه روم بود لبخندم محو شد
..... جئون ات؟
ات. بـ بله خودمم
.... جناب جئپ گفتن که بیام دنبالاون
ات. عا باشه
سوار ماشبن شدم حتی دنبالمم نیومد یعنی درست میشه؟... باهم خوب میشه؟
وارد باغ عروسی شدیم.... اوه خدارو شکر به حایه خودش کس دیگه ای رو نفرستاده به جایه داماد نفرستاده... به سمتش رفپم میخواستم دستشو بگیرم که آروم پسم زد بخاطر اینکه مهمونا نفهمین چیزی نگفتمو با یه لبخند به همه نگا میکردم....
.
.
بله رو گفتیم و نوبت رسید به بوسیدن تو چشمایه کوک زل زدم...
آروم نزدیکم زدو گونمو خیلی کوتاه بوسید
خیلی خر ذوق شدم...
حلقه هایی که تو دستمون بودو نگاه میکردم بلاخره به آرزوم رسیدم....
مهمونا رفتنو ما هم رفتیم عمارت کوک.... تا رسیدیم بدون هیچ حرفی رفت سمت اتاقش خب راستش قبلا اینجا امده بودم میشناختم کدوم اتاقه کوکه.. به سمت اتاقش با همون لباس عروس پف دار رفتم
درو زدم که گفت
کوک. ببا تو
سرشو بالا آورد با دیدن من سرشو انداخت پایین به گوشیش نگاه کرد
کوک. چی میخوای؟
ات. عـ عا من.. خب من کجا بخوابم؟
ادامه دارد...
حمایت کنید🥹❤
عشق زیباس اما اگه دو طرفه باشه...
دخترک قصه ما هم دچار همچین مشکلی شد.
عاشق کسی شد که بیشتر از هر کسی
ازش متنفره
عاشق پسری سردی که مثل یخ سرد بود...
امکان گرم شدن پسرک وجود داشت؟!...
کسی چه میدونه؟
آینده رو نمیشه پیش بینی کرد...
سرنوشت ما از وقتی به دنیا امدیم
تعیین شده...
هیچ راهی برای عوض کردنش نیست...
"شروع یک زندگی تاریک"
به آینه رو به روم خیره شدم... الان دارم با کسی ازدواج میکنم که عاشقشم... جئون جنگکوک.. درسته پسر عموم... منو اون به اجبار ازدواج کردیم... بخاطر قوی شدن باند هامون باید یه وارث میاوردیم پدرو عموم تصمیم گرفتن که منو کوک ازدواج کنیم کوک از من متمفره ولیمن درست میکنم عاشق هودم میکنمش اون خیلی زود عصبی میشه و زیادی سرده... من تنهایی کل خریدایه عروسی رو کردم اون فقط پولوشن رو ددد حتی باهام نیومد.. دون از اول مخالف بود ولی من.. من عاشقشم...
دسته گلمو برداشتمو با لبخند به طرف بیرون آریشگاه رفتم... از پله ها پایین میومدم قرار بود تو طبقه پایین با کوک عکس بگیریم... ولی نیومد خب.. انتظاریم ازش نداشتم... تمهایی با پدرو مادر عکس دنداختمو گفتم چه سایزی بزرگش کنن مادرو پدذم رفتن به سمت باغ عروسی منم منتظر کوک بودم که یهو صدایه بوق ماشین امد سریع با اون کفشابه 10سانتی دوییدم سمت در با فکر اینکه کوکه لبخند گشادی رویه لبام نشست ولی با اسنپی که روبه روم بود لبخندم محو شد
..... جئون ات؟
ات. بـ بله خودمم
.... جناب جئپ گفتن که بیام دنبالاون
ات. عا باشه
سوار ماشبن شدم حتی دنبالمم نیومد یعنی درست میشه؟... باهم خوب میشه؟
وارد باغ عروسی شدیم.... اوه خدارو شکر به حایه خودش کس دیگه ای رو نفرستاده به جایه داماد نفرستاده... به سمتش رفپم میخواستم دستشو بگیرم که آروم پسم زد بخاطر اینکه مهمونا نفهمین چیزی نگفتمو با یه لبخند به همه نگا میکردم....
.
.
بله رو گفتیم و نوبت رسید به بوسیدن تو چشمایه کوک زل زدم...
آروم نزدیکم زدو گونمو خیلی کوتاه بوسید
خیلی خر ذوق شدم...
حلقه هایی که تو دستمون بودو نگاه میکردم بلاخره به آرزوم رسیدم....
مهمونا رفتنو ما هم رفتیم عمارت کوک.... تا رسیدیم بدون هیچ حرفی رفت سمت اتاقش خب راستش قبلا اینجا امده بودم میشناختم کدوم اتاقه کوکه.. به سمت اتاقش با همون لباس عروس پف دار رفتم
درو زدم که گفت
کوک. ببا تو
سرشو بالا آورد با دیدن من سرشو انداخت پایین به گوشیش نگاه کرد
کوک. چی میخوای؟
ات. عـ عا من.. خب من کجا بخوابم؟
ادامه دارد...
حمایت کنید🥹❤
۲.۹k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.