p3
p3
بدون در زدن واردش شدم که با عصبانیت برگشت سمتم
کوک. بهت در زدن یاد ندادن؟(عصبی)
ات. به تو انسانیت یاد ندادن؟(داد)
کوک. ببین سر من داد نزن جوری شکنجت میدم که آرزوی مردن کنی فهمیدی؟(داد، عصبی)
ات. چطور؟... چطور تونستی یه دختر بچه 13ساله رو بکشییی؟(آخرشو با داد گفت)
کوک. هه پس مرد؟.. خب میخوای با تو ام اینکارو کنم؟
کوک. جکسوننننن(داد)
همون لحظه یکی وارد اتاق شد
جکسون. بله قربان؟
کوک. این دختره رو ببر اتاق قرمز
جکسون. چـ چشم
امد طرف منو از بازوم گرفتو برد هیچ حرفی و هیچ مقاومتی نکردم... فقط خشکم زده بود.. من چی فکر میکردم؟... عشق؟ مهربونی؟... اونم تو وجود این پسر؟.. اما.. اما چرا من هنوزم دوسش دارم؟
منو به سمت یه اتاقی بردن که پر از وسایل شکنجه بود و فقط یه چراغ کوچلو روشن بود.. منو رویه صندلی نشوند یه نگا بهم انداخت.. بنظر نمیومد اینم دیونه باشه..
جکسون. چرا امدی سرش داد زدی؟ الان به این وضع افتادی؟
ات. اون یه دختره 13ساله رو کشت چرا هیچکس نمیفهمه؟(داد)
جکسون. اون.. اون تنها دوستم بود.. درسته کوچیک بود ولی همیشه با شیطون بازیش منو میخندوند... این عمارت مثل یه رز مشکی خشک شدس...
با این حرفاش فهمیدم حداقل این یکی یکم دل رحمه
ات. چیشد که اینطوری شد؟
جکسون. کی؟
ات. جنگکوک.. اون وقتی بچه بودیم خیلی مهربون بود ولی یهو... همه چی عوض شد
جکسون. اون زخم خوردس... قلبش شکسته...
ات. از کی؟
جکسون. از یه دختر... یه دختری که شده بود دنیاش...
ات. میشه خوب توضیح بدی ببینم چیشده
جکسون. دختری به اسم کیم لونا...
"گذشته تلخ جئون"
به سمت عمارت کیم حرکت کردم... تازه باهم شریک شده بودیم منو به عمارتش برای شام دعوت کرده بود... بعد از45دقیقه رسیدم
ماشینوپارک کردمو پیاده شدم تا نگهبانا منو دیدن همراهیم کردن به طرف سالن پذیرایی... آقای کیمو دیدم بعد احوال پرسی با صدایه کفشه زنانه به پشت سرم نگاهی انداختم.... محوش شده بود.... به عشق در نگاه اول اعتقاد نداشتم ولی... خودم عاشق شدم..
لونا. سلام من کیم لونا هستم18سالمه
کوک. عااا سلام منم جئون جنگکوک هستم22سالمه
لونا. خوشبختم
کوک. همچنین
روز ها گذشتو گذشت منو لونا باهم قرار میزاشتیم من عاشقانه اونو میپرسیدم... که بلخرع بعد از سه ماه لونا منو به یه کافه دعوت کرد... وارد کافه شدم
کوک. سلام عشقم
میخواستم برم ببوسمش که گفت
لونا. درمورد خودت چی فکر کردی؟
کوک. چی؟
لونا. فک کردی من عاشقت میشم؟
کوک. چی داری میگی لونا؟
لونا. جئون. همش دورغ بود
کوک. یعنی چی؟ چی دروغ بود؟ لونا دیونم نکن
ادامه دارد..
حمایت کنید🥹❤
بدون در زدن واردش شدم که با عصبانیت برگشت سمتم
کوک. بهت در زدن یاد ندادن؟(عصبی)
ات. به تو انسانیت یاد ندادن؟(داد)
کوک. ببین سر من داد نزن جوری شکنجت میدم که آرزوی مردن کنی فهمیدی؟(داد، عصبی)
ات. چطور؟... چطور تونستی یه دختر بچه 13ساله رو بکشییی؟(آخرشو با داد گفت)
کوک. هه پس مرد؟.. خب میخوای با تو ام اینکارو کنم؟
کوک. جکسوننننن(داد)
همون لحظه یکی وارد اتاق شد
جکسون. بله قربان؟
کوک. این دختره رو ببر اتاق قرمز
جکسون. چـ چشم
امد طرف منو از بازوم گرفتو برد هیچ حرفی و هیچ مقاومتی نکردم... فقط خشکم زده بود.. من چی فکر میکردم؟... عشق؟ مهربونی؟... اونم تو وجود این پسر؟.. اما.. اما چرا من هنوزم دوسش دارم؟
منو به سمت یه اتاقی بردن که پر از وسایل شکنجه بود و فقط یه چراغ کوچلو روشن بود.. منو رویه صندلی نشوند یه نگا بهم انداخت.. بنظر نمیومد اینم دیونه باشه..
جکسون. چرا امدی سرش داد زدی؟ الان به این وضع افتادی؟
ات. اون یه دختره 13ساله رو کشت چرا هیچکس نمیفهمه؟(داد)
جکسون. اون.. اون تنها دوستم بود.. درسته کوچیک بود ولی همیشه با شیطون بازیش منو میخندوند... این عمارت مثل یه رز مشکی خشک شدس...
با این حرفاش فهمیدم حداقل این یکی یکم دل رحمه
ات. چیشد که اینطوری شد؟
جکسون. کی؟
ات. جنگکوک.. اون وقتی بچه بودیم خیلی مهربون بود ولی یهو... همه چی عوض شد
جکسون. اون زخم خوردس... قلبش شکسته...
ات. از کی؟
جکسون. از یه دختر... یه دختری که شده بود دنیاش...
ات. میشه خوب توضیح بدی ببینم چیشده
جکسون. دختری به اسم کیم لونا...
"گذشته تلخ جئون"
به سمت عمارت کیم حرکت کردم... تازه باهم شریک شده بودیم منو به عمارتش برای شام دعوت کرده بود... بعد از45دقیقه رسیدم
ماشینوپارک کردمو پیاده شدم تا نگهبانا منو دیدن همراهیم کردن به طرف سالن پذیرایی... آقای کیمو دیدم بعد احوال پرسی با صدایه کفشه زنانه به پشت سرم نگاهی انداختم.... محوش شده بود.... به عشق در نگاه اول اعتقاد نداشتم ولی... خودم عاشق شدم..
لونا. سلام من کیم لونا هستم18سالمه
کوک. عااا سلام منم جئون جنگکوک هستم22سالمه
لونا. خوشبختم
کوک. همچنین
روز ها گذشتو گذشت منو لونا باهم قرار میزاشتیم من عاشقانه اونو میپرسیدم... که بلخرع بعد از سه ماه لونا منو به یه کافه دعوت کرد... وارد کافه شدم
کوک. سلام عشقم
میخواستم برم ببوسمش که گفت
لونا. درمورد خودت چی فکر کردی؟
کوک. چی؟
لونا. فک کردی من عاشقت میشم؟
کوک. چی داری میگی لونا؟
لونا. جئون. همش دورغ بود
کوک. یعنی چی؟ چی دروغ بود؟ لونا دیونم نکن
ادامه دارد..
حمایت کنید🥹❤
۴.۴k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.