قبل از رفتن نگاهی به من کرد ولی چیزی نگفت بعد از ده ثان

قبل از رفتن نگاهی به من کرد. ولی چیزی نگفت. بعد از ده ثانیه رویش را آن طرف کرد و رفت. انگار حرفی نگفته داشت و هنوز هم عادت های قدیمی اش را ترک نکرده بود. هنوز حرف هایش را در خودش میریخت. دلم میخواست به او بگویم چند روز دیگر بماند. فکر کنم سفر خسته کننده ای داشت. اما انگار خسته نبود. شاید هم فقط ظاهراً اینگونه بود. او همیشه با چشمانش لبخند میزد و دلتنگی اش را ابراز میکرد. وقتی بعد از یک سال آمد و مرا دید، هیچ تغییری تکرده بود. برایم خیلی عجیب بود که هنوز هم مانند آن روز ها خنده رو و مهربان بود. حرفی به من زد و گفت که یادم بماند《 هیچوقت فاصله دلیل قانع کننده ای برای از بین رفتن احساسِ خوبِ بینمان نیست، وقتی که من از دور صدایت را از پشت تلفن میشنوم و احساس میکنم کنارمی، مطمئن میشوم که از من هیچ فاصله ای نداری. پس بدان که من نه تنها یک سال، بلکه تا سال های سال همینگونه که هستم میمانم. چرا که دلیلی برای تغییر کردن ندارم و خودم را اینگونه که هستم دوست دارم.》
#real_madrid
دیدگاه ها (۰)

هرشب تو خواب حرف میزدمتوجه نمیشدم چی میگه. .ولی وسط حرف هاش ...

اومد کنارم نشست،بی مقدمه شروع کرد،گفت:خاطره هاش داره نابودم ...

عجب هوایی شده دلبر .هوا هوایِ با طُ بودن و با طُ موندنه. وقت...

به نظر من سخت ترين چيز در دنيا نه ميتونه دوري إز پدر و مادر ...

army_aa is talking:📜: سطر اول داستان ما....Part 6روزها از آن...

فیک پارت ۱⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐روی تختم نشسته بودم به اتفاقی که قراره بیو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط