اسلاید دوم آتاق یونگی و یونا
اسلاید دوم آتاق یونگی و یونا
اسلاید سوم یه میکس از یونگی و یونا
وقتی بیدار شدن توی اتاق بودم یه نفر رو بالای سرم دیدم هون مافیا بود که گفت
یونگی: بیدار شدی
یونا :من کجام
یونگی: خونه من
یونا : من اینجا چیکار میکنم
یونگی: من تو رو آوردم اینجا
یونا : چرا
یونگی: چون که عاشقت شدم پرنسس
یونا : ولم کن می خوام برم
یونگی: تو چه نخواهی چه بخوای باید اینجا بمونی
یونا :این همه دختر چرا من
یونگی : بهتره از خودت بپرسی که چطوری منو عاشق خودت کردی کوچلو
یونگی: من میرم بعد یه نفر میاد پیشت و قوانین رو بهت میگه
یونا : ب..باشه
یونگی رفت
بعد چند مین یه زن مهین آمد داخل اتاق
اجوما : سلام من اجوما هستم
یونا : منم اسمم یوناست
اجوما : دخترم ارباب گفتن که بهتون قوانین رو بگم
۱ باید پیش ارباب بخوابید
۲ بدون اجازه ارباب هیجا نمیرسد حتا توی حیات
۳ با ارباب شام میخورید
۴ اگه از حرفش سر پیچی کنین تنبی میشید
الآنم ارباب گفت که بیاین
یونا : باشه اسمش چیه
اجوما: یونگی
رفتم پایین دیدم همه خدمت کارا جمع شدن
ویو یونگی
بعد از اینکه از پیش یونا رفتم به اجوما گفتم به یونا که از الان دوست دخترمه قوانین که با من تو رابطه هست رو بگه یونا چه بخواد چه نخواد دوست دختر منه
همه خدمت کار هارو جمع کردم و منتظر بودم که یونا بیاد که آمد و پیش خودم نگهش داشتم و دستش رو گرفتم و به همه گفتم
یونگی : از الان به بعد یونا دوست دختر منه و اون خانوم خونین و باید به حرفش گوش کنه اگه بشنوم بهش بی احترامی کردید سخت. مجازات میشید حالا برید سرکارتون
یونا : چرا گفتی دوست دختر ت هستم
یونگی : چون هستی
یونا : اما من نمی خواهم
یونگی : تو چه نخوای چه بخوای دوست دختر منی
یونگی : الآنم بیا شام بخوریم
ویو یونا
من نمی خواهم دوست دخترش باشم آخه مگه زوره
دستمو شید وگفت بیا شام بخوریم رفتم روی یکی از صندلی ها بشینم که گفت
یونگی : اونجا نه
یونا :پس کجا بشینم
یونگی : اینجا ( به پاهاش اشاره کرد )
یونا : نمی خوام
یونگی : گفتم بیا بشین ( عصبی )
ترسیدم و رفتم نشستم روی پاهاش یه لقمه برای خودش گرفت و یه لقمه برای من و گذاشت تو دهنم بعد از اینکه شام رو خوردم میخواستم پاشم که دستشو دورم محکم حلقه کرد
یونگی : کجا میخوای بری
یونا : اتاق
احساس کردم یه چیز سفت زیرمه که داره میاد بالا
دیدم داره عرق میکنه حتماً تحریک شده
اسلاید سوم یه میکس از یونگی و یونا
وقتی بیدار شدن توی اتاق بودم یه نفر رو بالای سرم دیدم هون مافیا بود که گفت
یونگی: بیدار شدی
یونا :من کجام
یونگی: خونه من
یونا : من اینجا چیکار میکنم
یونگی: من تو رو آوردم اینجا
یونا : چرا
یونگی: چون که عاشقت شدم پرنسس
یونا : ولم کن می خوام برم
یونگی: تو چه نخواهی چه بخوای باید اینجا بمونی
یونا :این همه دختر چرا من
یونگی : بهتره از خودت بپرسی که چطوری منو عاشق خودت کردی کوچلو
یونگی: من میرم بعد یه نفر میاد پیشت و قوانین رو بهت میگه
یونا : ب..باشه
یونگی رفت
بعد چند مین یه زن مهین آمد داخل اتاق
اجوما : سلام من اجوما هستم
یونا : منم اسمم یوناست
اجوما : دخترم ارباب گفتن که بهتون قوانین رو بگم
۱ باید پیش ارباب بخوابید
۲ بدون اجازه ارباب هیجا نمیرسد حتا توی حیات
۳ با ارباب شام میخورید
۴ اگه از حرفش سر پیچی کنین تنبی میشید
الآنم ارباب گفت که بیاین
یونا : باشه اسمش چیه
اجوما: یونگی
رفتم پایین دیدم همه خدمت کارا جمع شدن
ویو یونگی
بعد از اینکه از پیش یونا رفتم به اجوما گفتم به یونا که از الان دوست دخترمه قوانین که با من تو رابطه هست رو بگه یونا چه بخواد چه نخواد دوست دختر منه
همه خدمت کار هارو جمع کردم و منتظر بودم که یونا بیاد که آمد و پیش خودم نگهش داشتم و دستش رو گرفتم و به همه گفتم
یونگی : از الان به بعد یونا دوست دختر منه و اون خانوم خونین و باید به حرفش گوش کنه اگه بشنوم بهش بی احترامی کردید سخت. مجازات میشید حالا برید سرکارتون
یونا : چرا گفتی دوست دختر ت هستم
یونگی : چون هستی
یونا : اما من نمی خواهم
یونگی : تو چه نخوای چه بخوای دوست دختر منی
یونگی : الآنم بیا شام بخوریم
ویو یونا
من نمی خواهم دوست دخترش باشم آخه مگه زوره
دستمو شید وگفت بیا شام بخوریم رفتم روی یکی از صندلی ها بشینم که گفت
یونگی : اونجا نه
یونا :پس کجا بشینم
یونگی : اینجا ( به پاهاش اشاره کرد )
یونا : نمی خوام
یونگی : گفتم بیا بشین ( عصبی )
ترسیدم و رفتم نشستم روی پاهاش یه لقمه برای خودش گرفت و یه لقمه برای من و گذاشت تو دهنم بعد از اینکه شام رو خوردم میخواستم پاشم که دستشو دورم محکم حلقه کرد
یونگی : کجا میخوای بری
یونا : اتاق
احساس کردم یه چیز سفت زیرمه که داره میاد بالا
دیدم داره عرق میکنه حتماً تحریک شده
- ۲.۶k
- ۱۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط