رمانپسازجدایی

#رمان_پس_از_جدایی


part : 07

( ویو ات )

به کمک جونگکوک کفشامو پوشیدم و لا کلی ذوق و شوق رفتم و وارد سالن شدم

اما کاش نمیرفتم ، همو اول ریدم و با باسن خوردم زمین 🤣





_ موش کوچولو حداقل یک ثانیه منتظر میشدی که بیام * خنده *

بلندم کننن * کیوت *

_ باشه .... باشه * تک خنده *

آفرینننن * ذوق *


بلندم کرد و دستامو گرفت و گفت که سعی کنم تعادلم رو حفظ کنم


_ آها ... آفرین موشی

جونگکوکا

_ جونم

میشه بریم * کیوت *

_ اگه خسته شدی چرا که نه بریم

مرسیییی
با اعضا خدافظی کردیم که تو راه دیدم یه شماره ناشناس زنگ میزنه

_ کیه ؟

نمیدونم ناشناسه
بله ؟

& خانوم پارک ا/ت ؟

بله خودمم

& زنگ زدم بهتون خبر بدم که خواهرتون قرص خوردن و الان بستری هستن
با حرفی که زد کل تنم یخ زد

تابان ؟ همون تابان کوچولو خودمون ؟ قرص ؟ ( سوالایی که ا/ت از خودش میپرسید )

_ چیشده ات * کمی نگران *

دور بزن بریم بیمارستان * گریه *

_ برا چی ؟

* سکوت *





اسپویل :

تابانننننن بیدار شووووو تاباننننن


_ اتتتت آروم باشش


تهیونگ : جونگکوک ات به طور بدی بهم ریخته بنظرت بهتر نیس بفهمی کجا حالشو خوب میکنه ؟



_ اتتتتت الان غرق میشییی بیا بیروننن



ادامه دارد 🦋

کامنت یادتون نرههه🤍
دیدگاه ها (۵)

#رمان_پس_از_جدایی _ برا چی ؟ تابان قرص خورده بردنش بیمارس...

اومدم یه موضوعی رو بهتون بگم ..به دلیل اینکه چند نفر اومدن گ...

#رمان_پس_از_جدایی part : 06که جونگکوک گفت : بسه دیگه ، خیر ...

یکم بحرفیم ..واقعیت اومدم حلالیت بطلبم چون اینترنت خر بازیش ...

پارت ۸

پارت ۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط