رمانپسازجدایی
#رمان_پس_از_جدایی
_ برا چی ؟
تابان قرص خورده بردنش بیمارستان ( با گریه )
جونگکوک دور زد و رفتیم بیمارستان ، حتی بهش زمان ندادم که بخواد ماشینو پارک کنه
ببخشید ، خانومه کیم تابان تو کدوم اتاق هستند ( با گریه )
@ ایشون تو کما هستن
با حرفی که زد کل تنم یخ زد ، یعنی چی آخه ؟
پاهام سست شد و خوردم زمین
_ اتتتتت ، خوبی ؟ چی شده ؟ * نگران *
جونگ...کوک
_ جانم عزیزم چی شده * نگران *
تابان رفته تو کما * گریه شدید *
رفتیم پیش دکتر که ازش بپرسم خواهر کوچولوم چرا به این وضع افتاده ، اون فقط 15 سالشه
........
^^ متاسفانه خواهر شما پنج بسته قرص استامینوفن خوردن و اثر بدی روشون گذاشته ... معلوم نیس کی بهوش میان
با صورتی شکسته به دکتر نگاه میکردم ، دووم نیاوردم و از اتاق اومدم بیرون
( ویو جونگکوک )
حال دخترکم خیلی بد بود ، به سمت خومه روندم که بلکم یذره استراحت کنه ، تو راه سکوت سنگینی حاکم بود
رسیدیم خونه و ات یه راست رفت تو اتاق و درو بست :(
زنگ زدم تهیونگ بیاد پیشم و قضیه رو بهش بگم ، بلاخره تهیونگ مثل داداشمه :(
پارت بعدی رو شب میزارم🤍🤍🤍
_ برا چی ؟
تابان قرص خورده بردنش بیمارستان ( با گریه )
جونگکوک دور زد و رفتیم بیمارستان ، حتی بهش زمان ندادم که بخواد ماشینو پارک کنه
ببخشید ، خانومه کیم تابان تو کدوم اتاق هستند ( با گریه )
@ ایشون تو کما هستن
با حرفی که زد کل تنم یخ زد ، یعنی چی آخه ؟
پاهام سست شد و خوردم زمین
_ اتتتتت ، خوبی ؟ چی شده ؟ * نگران *
جونگ...کوک
_ جانم عزیزم چی شده * نگران *
تابان رفته تو کما * گریه شدید *
رفتیم پیش دکتر که ازش بپرسم خواهر کوچولوم چرا به این وضع افتاده ، اون فقط 15 سالشه
........
^^ متاسفانه خواهر شما پنج بسته قرص استامینوفن خوردن و اثر بدی روشون گذاشته ... معلوم نیس کی بهوش میان
با صورتی شکسته به دکتر نگاه میکردم ، دووم نیاوردم و از اتاق اومدم بیرون
( ویو جونگکوک )
حال دخترکم خیلی بد بود ، به سمت خومه روندم که بلکم یذره استراحت کنه ، تو راه سکوت سنگینی حاکم بود
رسیدیم خونه و ات یه راست رفت تو اتاق و درو بست :(
زنگ زدم تهیونگ بیاد پیشم و قضیه رو بهش بگم ، بلاخره تهیونگ مثل داداشمه :(
پارت بعدی رو شب میزارم🤍🤍🤍
- ۲.۱k
- ۱۷ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط