پارت
پارت۵
ویو یوری
بلند شدم و یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و یکی از قشنگترین لباسام و پوشیدم و موهام و خشک کردم و گفته بودم موهام فره الان که از حموم اومدم خیلی موهام قشنگ تر شده پس تصمیم گرفتم صافشون نکنم خب گوشواره هام و انداختم و یه کرم ضدآفتاب و یه تینت زدم چون پوست خودم خیلی خوبه و از خوابگاه زدم بیرون طی این مدت من تمام سئول و میشناختم و بلد بودم و کره ایم هم از قبل خیلی بهتر شده بود توی خیابون راه که میرفتم همه نگاهم میکردن تا اینکه رسیدم به پارک هانول نشستم روی صندلی و ایرپادم و گذاشتم توی گوشم و چشام و بستم چیزی نگذشت که دیدم یه چیزی به پاهام داره خودشو میمیچسبونه چشام و باز کردم و دیدم یه سگه اولش ترسیدم ولی بعدش اون سگ و ناز میکردم که یه خانم مسنی به طرفم اومد
مادرکوک: اوه تو اینجایی
یوری:سلام خانم
مادر کوک:ببخشید دخترم شما خیلی شبیه کسی هستی که این سگ میشناسه برای همین اومد پیشتون
یوری:اوه اشکالی نداره این سگ هم خیلی برای من آشناست خیلی شبیه سگ کسیه که دوسش دارم البته به عنوان برادرم میتونم اسمش و بپرسم
مادرکوک:بله عزیزم اسمش بم هست
یوری:چ...چی
مادرکوک:چیزی شده
یوری:اوه نه فقط اسمش برام آشنا بود خب مزاحمتون نمیشم
مادرکوک:این چه حرفیه عزیزم
که یدفعه سرش گیج میره و میخواد بیوفته که یوری میگراش و میگه
یوری:حالتون خوبه خانم
مادرکوک:بله فقط سرم گیج رفت
یوری:فکر کنم فشارتون یا قندتون افتاده بزارین یه شکلات بهتون بدم تا حالتون خوب بشه
مادرکوک:ممنون تو اینارو از کجا میدونی
یوری:رشته من تجربی هستش و من نصف کتابای پزشکی و از حفظم ولی خب کاراموزم
مادرکوک:موفق باشی خب من باید برم دیگه
یوری:نه من نمیزارم اینطوری برید اگه حالتون بد شد چی بزارین هرجا میرین من ببرمتون
مادرکوک:ممنون راستی تو اهل سئولی
یوری:ام نه من ایرانی ام
مادرکوک:واقعا ولی اصلا بهت نمیخوره تو واقعا خیلی خوشگلی و کره ای خیلی خوب حرف میزنی
یوری:ممنونم خب بریم
مادرکوک:بریم
و به سمت خونه راه افتادن و توی راه باهم حرف میزدن خیلی صمیمانه جوریکه هرکی این دونفر و میدی فکر میکرد مادر و دختر باشن توی راه یوری چیزای شیرین گرفت تا قند اون خانم که هنوز نمیدونست کیه نیوفته تا رسیدن دم خونه
............
ویو یوری
بلند شدم و یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و یکی از قشنگترین لباسام و پوشیدم و موهام و خشک کردم و گفته بودم موهام فره الان که از حموم اومدم خیلی موهام قشنگ تر شده پس تصمیم گرفتم صافشون نکنم خب گوشواره هام و انداختم و یه کرم ضدآفتاب و یه تینت زدم چون پوست خودم خیلی خوبه و از خوابگاه زدم بیرون طی این مدت من تمام سئول و میشناختم و بلد بودم و کره ایم هم از قبل خیلی بهتر شده بود توی خیابون راه که میرفتم همه نگاهم میکردن تا اینکه رسیدم به پارک هانول نشستم روی صندلی و ایرپادم و گذاشتم توی گوشم و چشام و بستم چیزی نگذشت که دیدم یه چیزی به پاهام داره خودشو میمیچسبونه چشام و باز کردم و دیدم یه سگه اولش ترسیدم ولی بعدش اون سگ و ناز میکردم که یه خانم مسنی به طرفم اومد
مادرکوک: اوه تو اینجایی
یوری:سلام خانم
مادر کوک:ببخشید دخترم شما خیلی شبیه کسی هستی که این سگ میشناسه برای همین اومد پیشتون
یوری:اوه اشکالی نداره این سگ هم خیلی برای من آشناست خیلی شبیه سگ کسیه که دوسش دارم البته به عنوان برادرم میتونم اسمش و بپرسم
مادرکوک:بله عزیزم اسمش بم هست
یوری:چ...چی
مادرکوک:چیزی شده
یوری:اوه نه فقط اسمش برام آشنا بود خب مزاحمتون نمیشم
مادرکوک:این چه حرفیه عزیزم
که یدفعه سرش گیج میره و میخواد بیوفته که یوری میگراش و میگه
یوری:حالتون خوبه خانم
مادرکوک:بله فقط سرم گیج رفت
یوری:فکر کنم فشارتون یا قندتون افتاده بزارین یه شکلات بهتون بدم تا حالتون خوب بشه
مادرکوک:ممنون تو اینارو از کجا میدونی
یوری:رشته من تجربی هستش و من نصف کتابای پزشکی و از حفظم ولی خب کاراموزم
مادرکوک:موفق باشی خب من باید برم دیگه
یوری:نه من نمیزارم اینطوری برید اگه حالتون بد شد چی بزارین هرجا میرین من ببرمتون
مادرکوک:ممنون راستی تو اهل سئولی
یوری:ام نه من ایرانی ام
مادرکوک:واقعا ولی اصلا بهت نمیخوره تو واقعا خیلی خوشگلی و کره ای خیلی خوب حرف میزنی
یوری:ممنونم خب بریم
مادرکوک:بریم
و به سمت خونه راه افتادن و توی راه باهم حرف میزدن خیلی صمیمانه جوریکه هرکی این دونفر و میدی فکر میکرد مادر و دختر باشن توی راه یوری چیزای شیرین گرفت تا قند اون خانم که هنوز نمیدونست کیه نیوفته تا رسیدن دم خونه
............
- ۵.۵k
- ۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط