سناریوی

سناریوی ۱
قسمت ۷

یاارز " خوبی ؟؟ بریم؟؟؟ اولوووو ا/ت کجایی؟ :/
گفتم " ها چی کی بله
یاارز " ‌بریم؟
گفت "هااااا آره
چند دقیقه بعد
گفتم " اون چوب پنبه هنوز پیشته ؟؟
گفت " آره........ بیا (دادن به من)
تشکر میکنم و میگم حالا نگاه کن
به محض دست به چوب پمبه شناورش میکنم بعد از نشونه گیری با دست کاری نیروی جاذبه باسرعت نور پرتش میکنم
*به خواتر سرعت زیادش یه باد نسبتن تند میاد*

یاارز " واییییییییییی چه باحال آفرین
من هم خندیدم و گفتم" ممنون 😄

*زنگ خورد *
گفتم " بریم
گفت " نه بمونیم 😐 بریم خب 😂
یه لحظه فکر کردم و گفتم "هاااااا *خنده از ته دل*
رفتیم سر کلاس نشستم سرم درد میکرد نمیدونم چرا
ولی خیلی درد می کرد نشستم نمی تونستم درست نفس بکشم ولی عادی رفتار کردم تا زنگ خورد
آروم رفتم در گوش یاارز گفتم "خیلی خیلی حالم بده
گفت " چرا؟
گفتم نمیدونمممممم فقط ببرم پیش پرستار
گفت " باشه باشه
تا در اتاق پرستار عادی رفتار کردم ولی بعدش از شدت کم اوردن اکسیژن سرم داشتم می‌ترکید و نمی تونستم درست راه برم یاارز دستم رو گرفت و بردم داخل پرستار گفت " چی شده ؟؟؟ چرا اینقدر حالت بده دراز بکش رو تخت
*بعد از دراز کشیدن رو درخت *
گفت " مشکلت چیه؟؟؟
گفتم " مشکل......... تن.....تنفسی..... دارم...... داروهام ‌.....خونه ...... جامونده.....
* زنگ خورد *
گفتم" من خوبم
برو ..... سر کلاس
چیزی نگفت وسرش رو به نشانه قبولی تکون داد و رفت
تو ذهن یاارز " اگه بگم نه دوباره مجبور میشه حرف بزنه

پرستار دستگاه اکسیژن مصنوعی رو گذاشت رو دهنم
و گفت" نفس بکش حالا
* بوسیدم *
سرخ شودم تا خواستم یه چی
گفت" کوسه من درمانگری می تونم زخم های افراد درمان کنم به این میگن* بوسه درما*
گفتم "آها
بعدش احساس کردم خیلی راحت‌تر می‌تونم نفس بکشم

ازش تشکر کردم و گفتم" الان حالم خوبه می‌تونم برم سر کلاس آخه آزمون عملی داریم؟؟؟

گفت" می‌خوای دوباره اینجوری بشی بچه دو دقیقه بشین سر جات تا خوب شی

در کلاس چه می‌گذشت

یاارز "با قیافه ناراحت وارد کلاس شد معلم اومد و گفت "یومی کجاست؟؟
یاارز گفت" حالش خوب نبود بردمش پیش پرستار هم گفت باید استراحت کنه
در همون حین باکوگو تو فکر فرو رفت

استاد گفت" وسایلتونو جمع کنید بریم تو حیاط

دیدم باکوگو اومد سمت من 😳🤨
و گفت " اون نفله چش بود ؟
منم گفتم " تو کلاس حالش بد شد اومد به من گفت که ببرمش پیش پرستار تا در اتاق پرستار هم خب بود ولی بعدش دیگه نمیتونست درست راه بره و نفس بکشه و بعدش هم من اومدم تو کلاس
هیچی نگفتم و با اصبانیت رفت.....

(نویسنده " نمیدونم واقعا چرا عصبی بود)
دامه داره
پارت ۸ فردااااااا
دیدگاه ها (۷)

سناریوی شماره ۱قسمت هشتمهیچی نگفت و با عصبانیت رفت ......از ...

سناریوی شماره ۱قسمت نهم باکوگو با کیفم پشت در منتظرم بود خوا...

سناریوی ۱قسمت ۶دوست دارم .....ا/ت " بابت حرفی که تو مغازه زد...

قیافه ا/ت من اسمش رو یومی گذاشتم شما هر چی دوست داریم بزارین...

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط